کد خبر: ۶۱۸۹۲
تاریخ انتشار: ۱۰ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۰:۴۴
همسرم بسیجی بود و داوطلبانه به جبهه رفت. او علاوه بر این‌که جانباز اعصاب و روان است، از ناحیه چشم هم مجروح شده بود و چند ترکش نیز در دستش داشت.
با وجود این‌که سخت کار می‌کردم تا خرجی معیشت خانه را درآورم هرگز از جانباز بودن همسرم گله نکرده و ناراحت نبودم.

به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع پرس، گاهی چنان گرم مسائل روزمره شده‌ایم که از کنار خانواده‌هایی که که گره‌ای به زندگی‌شان افتاده است غافل می‌شویم. چندی پیش در فضای مجازی و سایت‌ها با عکس خانواده شهیدی مواجه شدیم که به دلیل پاره‌ای از مشکلات، روزگار سخت و مشقت باری را سپری می‌کنند. به منزل این خانواده رفتیم تا از حالشان جویا شویم.

در بدو ورودمان به این خانه نگاه دختر ۸ ساله با چشمانی سبز نظرمان را جلب کرد گویی با آن چشمان زیبا منتظر زندگی آرام و سبز می‌گشت که شاید آینده خوشی انتظارش را می‌کشد.

از حیاط مخروبه عبور کردیم و به اتاق کوچکی رسیدیم. در ابتدا نفس عمیقی کشیدیم تا بتوانیم نفسمان را با آن اتاقی که بوی رطوبت می‌داد هماهنگ کنیم.

«لاله دانشور» همسر جانباز شهید «حسن مؤمنی» با ۲ فرزند دخترش در این خانه کوچک که در منطقه خاک سفید تهران واقع است زندگی می‌کنند.

چهره همسر شهید که می‌گوید ناشی از بیماری و سختی‌های زندگی است کمی غمناک ولی امیدوار بود. «طوبی» و «آمنه» ۲ دختر این خانواده در کنار مادر نشسته و گفت‌وگوی‌مان را با دقت گوش می‌دادند.

طولی نکشید که همسر شهید لب به سخن گشود و از مشکلاتش گفت. او می‌گوید: یک سال است که در این خانه زندگی می‌کنیم. در ابتدا در جریان مشکلات این خانه و صاحب‌خانه نبودم. گاز به دلیل بدهی قطع بود در حال حاضر نیز مشکلات آب و برق نیز به آن اضافه شده است. از شرایط خانه که بگذریم اعتیاد صاحب‌خانه، زندگی در آن خانه را برایشان سخت‌تر کرده است.

همسر شهید ادامه داد: وقتی شرایط سخت زندگی کردن در این خانه را مشاهده کردم از صاحب‌خانه خواستم تا ودیعه را پس داده تا خانه دیگری را اجاره کنم، ولی با تهدید صاحب‌خانه مواجه شدم. طبق شکایتی که از صاحب‌خانه کردم با تهدیدی که صورت گرفت آن را پیگیری نکردم. از اردیبهشت امسال به بنیاد شهید رفتم و از آنها کمک خواستم. با کمک بنیاد شهید، بسیج منطقه و ناجا، کلانتری محل شکایت ما را پیگیری کرد. با پیگیری‌های وکیل بنیاد شهید، قاضی پرونده ۱۵ روز به صاحب‌خانه فرصت داد تا ودیعه ما را پس دهند. پس از بازگشت از دادگاه مجدداً با تهدید صاحب‌خانه مواجه شدم و برای ترساندن من و فرزندانم نیز اقداماتی را انجام داد.

نگاهمان به طوبی ۸ ساله افتاد که در گوشه‌ای نشسته و نقاشی می‌کشید. او خانواده سه نفری‌شان را کشیده بود که برعکس شرایط فعلی که داشتند نقاشی‌اش را خوشحال کشیده بود.

مادرش گفت: همسرم بسیجی بود و داوطلبانه به جبهه رفت. او علاوه بر این‌که جانباز اعصاب و روان است، از ناحیه چشم هم مجروح شده بود و چند ترکش نیز در دستش داشت. با وجود این‌که سخت کار می‌کردم تا خرجی معیشت خانه را درآورم هرگز از جانباز بودن همسرم گله نکرده و ناراحت نبودم. ما در یک اتاق ۱۲ متری زندگی می‌کردیم. درحالی‌که همسرم شرایط جسمی خوبی نداشت ولی زندگی آرامی داشتیم. ۲ سال پیش همسرم شهید شد. بعد از شهادتش به توصیه دکتر آن خانه را ترک کردیم و به اینجا آمدیم. در این خانه سختی زیادی کشیدیم ولی دیدن صحنه مصرف مواد مخدر صاحب‌خانه توسط فرزندم بیشتر آزارم داد.

شرایط روحی و جسمی همسر شهید نامناسب بود و ادامه دادن این گفت‌وگو برایش امکان‌پذیر نبود. زخم معده، ورم روده، کمردرد او را از پا انداخته بود.

دست‌های لرزان و پلک‌های مستمری که چشمان خسته‌اش از دردهای روزگار و بدتر از آن انسان‌های اطرافش از او دیدیم تنها چیزی که توانستیم لحظه آخر به او بگوییم این بود: «مادرم دردهایت را به شفاعت همسرت بسپار. "طوبی و آمنه" درس‌هایتان را مانند پدرتان به خوبی بخوانید تا هم مرهمی بر دردهای بی‌اندازه مادر باشید و هم همچون پدر شاگرد اول کلاس شوید.»

ما ۱۸ مرداد جویای احوال این سه بزرگوار خواهیم شد.

منبع:فاتحان

نام:
ایمیل:
* نظر: