کد خبر: ۶۱۹۷۵
تاریخ انتشار: ۱۱ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۱:۲۴

شهيد حاج محمد ايزدي در تاريخ 7فروردین ماه سال 1337در روستاي كجايي طايفه جاويد ماهوري بخش مركزي شهرستان ممسني در خانواده اي مذهبي ديده به جهان گشود خانواده و فاميل ايشان اجداداً متدين و از نظر تقيد و التزام عملي به احكام شرع و حب به ولايت اهل بيت عليه السلام معروف و مخصوصاً والدين اين شهيد والا مقام در منطقه از اين جهت زبانزد خاص و عام بودند بديهي است فرزندي كه در دامن پاك چنين خانواده اي رشد كند از مرتبه والايي از اعتقاد و ايمان برخوردار خواهد بود كودكي و نوجواني او در كنار اعضاي خانواده تجربه خوبي را از كار و تلاش و صبر بر فقر حاكم بر قناعت به حداقل ها به همراه داشت چرا كه وضع عمومي در آن دوران آنچنان بود كه عمده مردم براي زنده ماندن از حداقل مواهب طبيعي از قبيل گياهان بلوط و... تعدادي اندك دام آن هم اگر از دستبرد و راهزن در امان مي ماند اندكي را در سطحي خيلي ابتدايي ني گذراندند در چنين شرايطي شهيد عزيزمان در كنار ساير اعضاي خانواده زندگي فقيرانه اي توام با كار و تلاش و صبر و قناعت با عزت نفس و رعايت شئونات اخلاقي و حدود الهي با عزت و آبرو مي گذراندند مخصوصاً روحيه مذهبي حاكم بر خانواده ايشان را صبور و حليم و قانع بار آورده بود علي رغم اينكه بعلت عدم وجود مدرسه در منطقه سواد مدرسه اي نداشت اما تربيت ديني و روحيه سرشار از ايمان ،باور ديني از ايشان انساني عميق و دورانديش ساخته بود و او از اين جهت از بقيه جلوتر بود.

ايشان سالهاي جواني را نيز در روستا همچنان به كار و تلاش براي كسب روزي حلال و امرار معاش مي گذراند تا اينكه در سال 1351 ازدواج كرد شرايط پس از ازدواج ايجاد مي كرد كه براي سامان دادن وضعيت جديد زندگي و اقتصاد خانواده تحولي در كسب و كار و درآمد ايجاد نمايد از آنجا كه در روستا دامداري با كار در روستا گوشه اي از خانه كوچك روستايي خود را محل كسب قرار داد و مايحتاج مردم را از شهر مي آورد و معامله و راه در آمد فرهنگي و ديني روح بلند او را قانع نمي كرد و از طرفي هجرت به شهر را زمينه ساز رشد در زمينه هاي فرهنگي و اجتماعي مخصوصاً رشد اطلاعات ديني و معارف و احكام شرعي مي دانست پس به نور آباد هجرت كرد و كار خود را در مغازه اي اجاره اي شروع كرد و در كسوت يك بازاري با حساب و كتاب و دقت نظر در رعايت احكام شرع امرار معاش مي كرد از آنجا كه اعتقاد رفتارشان شهود بود كم حرف بود و تا ضرورت ايجاد نمي كرد سخن نمي گفت هيچگاه سوگند بر زبان نمي آورد و حتي سوگند راست .به حداقل سودي كه پسنديده شرع و عرف است قانع بود و به شدت مراقب و جدي بود كه نكند خداي نكرده مال شبهه ناك داخل روزي او گردد و در اين جهت كاملاً به خدا اعتقاد داشت و باور داشت كه آنچه روزي است در دست خداست و مي گفت تكليف من است كه كارم را در درست انجام دهم بقيه اش دست خداست در محافل و مجالسي كه معمولاً مستلزم غيبت و مسخره و كلام و عمدتاً غفلت از ياد خداست.

غالباً متفكر به نظر مي رسيد بنحوي كه آنهايي كه با روحيه وي آشنا نبودند در نگاه اول فكر مي كردند مشكل جدي دارد اما اگر ياد روز واپسين است كه او را اينچنين نشان مي دهد .روحيه مذهبي و اعتقاد راسخ و تا در عمق او از مبدا معاد و عشق به خاتم رسولان حضرت محمد صل الله و عليه و آله وسلم و اهل بيت مطهر آن حضرت باعث علاقه شديد او به روحانيت شده بود و لذا از همان اوان شروع انقلاب با روحانيوني كه از قم و ساير حوزه ها به نورآباد مي آمدند ارتباط برقرار مي كرد و در جلسات تبليغي آنان شركت مي كرد مخصوصاً نسبت به رهبر كبير انقلاب اسلامي عشق و علاقه عجيب داشت و از عمق جان وجود خود امام را دوست داشت و عميقاً باور داشت كه امر امام خميني مثل امر رسول الله صل الله و عليه و آله وسلم و ائمه معصومين بر ما واجب است و همين اعتقاد هم باعث شد كه آنگاه كه صحنه جنگ عليه باطل و دفاع مقدس پيش آمد بي هيچ مقدمه و تشريفاتي كركره مغازه را پايين آورد و با پا نهادن بر نفس اماره و شيطان وسوسه گري كه مغازه و كسب در آمد و ... را در چشم بازاري ها به نمايش مي نهاد و زينت مي دهد بي تكلف راهي جبهه مي شود و صرفاً براي اينكه امام را واجب الاطاعه مي دانست و دفاع از دين و شرف و ناموس و ميهن را مقدم بر هر چيز ديگري مي شمرد مي گفت همينكه امام اشاره مي فرمايند حجت تمام است از او به يك اشاره از ما به سر دويدن به او مي گفتند تو كه زن و بچه داري چرا محل كسب را تعطيل مي كني ديگران مي روند نيازي نيست تو اين كار را بكني مي گفت من تا حالا آنچه را خدا روزي داده براي آنها مهيا كرده ام الان هم امر ديگري بر من واحب نشده همان كسي كه جهاد را بر من واجب كرده است هم بچه هايم را اداره مي كند و هم روزيشان مي دهد .

يكي از ويژگي هاي شخصيتي ايشان اين بود كه عملش خالص بود ريا و تكلف در كارش نبود و از همين جهت بود كه رفتنش به جبهه خيلي غريبانه و بي خبر بود حتي بستگانش خبر دار نمي شدند در سازماندهي نيروها مخصوصاً نيروها ماموريتهاي آخري سعي مي كرد در گردانها و لشكرهايي سازماندهي شود كه هم ولايتي ها و بستگان نباشند از او كه مي پرسيدي چرا بچه هاي شهرستان و هم محلي ها همراه نمي شوي مي گفت چه فرقي مي كند اما آنهايي ك با روحيه تقوا و خلوص ايشان آشنا بودند مي دانستند كه علت اينكار اين است كه نمي خواهد در جمع هم محله اي ها و آشنا ها باشد كه مجبور شود و احياناً شبها در اوقات فراغت باهم بنشينند و ناخواسته وارد بحث و صحبتهاي ايشان دنيا و خداي ناكرده غيبت و گناه غفلت از ياد خدا بشود لذا سعي مي كرد ناشناس باشد .ايشان عاشق شهادت بود و به همين دليل مصر بود در عمليات شركت كند حتي در يك مرحله چندبار به اميد اينكه احتمال مي داد شركتش در عمليات قطعي تر است چنانكه بار اول بعنوان نيروي معمولي در گردان شركت كرد و در مراحل بعدي آموزش آر پي جي را ديد و به عنوان آر پي جي زن شركت مي كرد تا اينكه هم تبعش را راضي خواهد كرد و سرانجام با عشق به شهادت در راه خدا بعنوان غواص در طلائيه عمليات كربلاي چهار خالصانه جان عزيز خود را تقديم جانان كرد و به درجه رفيع شهادت كه منتهاي آرزو و مطلب او بود نائل آمد .

به هر حال او به حق از مومنان واقعي بود كه به تعبير معصوم عليه السلام در بين بندگان خدا پنهان اما در آسمانها و نزد عرشيان معروف و مشهور بوده است آنچه را كه ما مدعيان دينداري و اخلاق در قيل و قالمان داريم و به آن عجب مي كنيم در ضمير حال دل دريايي او تحقق يافته بود و اين را كه حاكي از زلالي ايمان و خلوص اعمالش بود مي شد از چهره پاك و بي ريايش خواند . يكي از بستگانش كه چند بار در دوران حضور ايشان در جبهه به ديدار حق رفته بود مي گفت هر بار كه به ديدار مي رفتيم او را در شرايطي سختتر از دفعه قبل مي ديدم معلوم بود خود ايشان مسر است در مسير جهاد في سبيل الله مشقات را تحمل كند به او مي گفتم چرا همراه بچه هاي خودمان كه در فلان لشكر هستند نيستي تا اكثر اوقات فراغت را با هم داشته باشيد تا اينقدر سخت نگذرد و مي گفت چه سختي زيباترين لحظات عمرم همين لحظات است كه نان خشك مي خورم و نان خشك هاي ريز شده را با هم مي خورديم .و به لطف خدا اميدوارم كه در غير اطاعت ولايت امر و جهاد في سبيل الله هستم پرسيدم وضع جسمي و قدرت بدني تو براي اينكه عضو معمولي گردان باشي مناسبتر است از اينكه آر پي جي زن باشي پاسخ داد فلاني همه چيز ما از خداست قدرت بدني ما هم از خداست و چون از قدرت لا يزال الهي نيرو مي گيريم نه او كم مي آورد و نه ما مشكلي داريم .

خاطره

آخرين مرتبه اي كه در آخرين ماموريتش به ملاقات ايشان رفتم او را در لشكر الغدير در ميان رزمندگان يزد در بيابانهاي اطراف اهواز پيدا كردم حقيقتاً من كه تا آن موقع خودم را خيلي حساب مي كردم حدود دو ساعت را كه خواستيم در كنار ايشان و ميان آن رزمندگان جان بر كف باشيم طاقتمان طاق شد و چقدر غبطه مي خورديم كه خدايا با اينها چه كرده اي آر پي جي زن مشغول هستي گفتند نه اين دفعه بعنوان غواص به حول و قوه الهي افتخار شركت در عمليات نصيبم شود به آرزويم شايد برسم ،گفتم با وضعيت جسمي كه داريد فكر نمي كنيد غواصی در اين فصل سرما براي شما مضر باشد ؟جواب دادند اگر قرار بود ملاحظه جسم و جانم را بكنم جايم اينجا نبود اينجا بايد از سر و جان گذشت .


اسناد ومدارک شهید:



/224224

مطالب مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر: