کد خبر: ۶۳۴۳۲
تاریخ انتشار: ۲۹ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۲:۰۰
برای اولین بار
مهراج رحمانی در سال 1343 در شهرستان شیراز متولد شد.فقط 19 سال داشت که احساس تکلیف کرد ودر تاریخ 2اردیبهشت ماه سال 1362 به جبهه حق علیه باطل اعزام شد.سرانجام بعد از 4ماه حضور در جبهه در عملیات والفجر2در شهر حاج عمران عراق به اسارت رسید،

به گزارش خبرنگار کنگره سرداران وچهارده هزاروششصد شهید استان فارس ،سالگرد اسرا ایامی خاطره‌انگیز و آشنا برای تمام مردم ایران اسلامی است و یادآور استقامت و شهامت فرزندان این مرز و بوم در تحمل رنج‌ها و سختی‌های «دوران اسارت» است.

آزادگان، گنجینه‌های نایابی هستند که در سینه‌هایشان فرهنگ انسان‌ساز دوران اسارت نهفته است؛ ثبت وقایع اسارت، پلی بی بدیل برای انتقال فرهنگ استقامت و صبر از درون اردوگاه‌ها به شهرهای میهن اسلامی‌مان، ایران است و بیان فرهنگ اسارت، موضوعی حیاتی در ترویج فرهنگ ایثار، شهادت و مقاومت در جامعه است.

لذا به همین مناسبت گفتگویی ترتیب داده شده با یکی از این افتخار آفرینان که مشروح آن در ذیل می آید:

مهراج رحمانی در سال 1343 در شهرستان شیراز متولد شد.فقط 19 سال داشت که احساس تکلیف کرد ودر تاریخ 2اردیبهشت ماه سال 1362 به جبهه حق علیه باطل اعزام شد.سرانجام بعد از 4ماه حضور در جبهه در عملیات والفجر2در شهر حاج عمران عراق به اسارت رسید،دوران سخت اسارت آقای رحمانی 7 سال طول کشیدکه بیشتر در اردوگاه کرکوک ،بغدادو سپس موصل سپری شد.بعداز 7سال انتظار در تاریخ 31 مردادماه سال 1369 به آغوش گرم وطن خویش بازگشت و هم اکنون به عنوان وکیل دادگستری به نظام جمهوری اسلامی ایران خدمت می کند .

ناگفته های آقای وکیل از روزهای اسارت

اولین روزی که اسیرشدید چه احساسی داشتید؟

اصلا باورم نمی شد که اسیر بشم.به شهادت و جانباز شدن فکر می کردم ولی به اسارت اصلا فکر نمی کردم اما راضی بودم به رضای خدا،و طبق آیه قرآن( ان مع العسر یسرا)می دانستم بعد از هر سختی،راحتی هست و در عذاب های که می کشم اجر اخروی به دنبال دارد.

ناگفته های آقای وکیل از روزهای اسارت

در مورد روحیات وشرایط معنوی اسرا توضیح دهید؟

اسارت یک واژه ناشناخته است،فقط کسانی که اسیر شدند اون روبه طور واقعی می توانند درک کنند.دوران اسارت بسیار سخت بود به ما اجازه تجمع وحتی تا مدتی قران خواندن را نمی دادند.یک قرآن در پادگان وجود داشت که همه اسرا از این یک قران استفاده می کردند به همین دلیل مدت کمی وقت داشتیم از آن استفاده کنیم.همین که چندین آیه از آن می خواندم آرام می شدم ومعانی قران را به صورت کامل درک می کردم وبعدها این یک قرآن به چندین قرآن تبدیل شد. با این وجود اکثر بچه ها حافظ قرآن وبنده حافظ 25 جزء قرآن شدم.در کل، اسرا تمام واجبات شرعی ومستحبات را هم انجام می دادند.

ناگفته های آقای وکیل از روزهای اسارت

آیا توسط صلیب سرخ شناسایی شدید؟

بله یک ماه بعد از این که اسیر شدم توسط صلیب سرخ شناسایی شدم.

یکی از مهم ترین خاطراتی که از زمان اسارت در ذهنتان نقش بسته است را تعریف کنید؛

یکی از اسرا که چندین سال از اسارتش گذشته بود.برادرش را هم به اردوگاه ما انتقال دادند،وقتی بعد از مدت ها همدیگرو دیدند بسیار تعجب کردند وهر دو به یکدیگر می گفتند چقدر شکسته شدی؟چقدر پیرشدی؟برادر بزرگتر می گفت من نمی دانستم تو هم اسیر شده ای وبرادر کوچکتر هم همین را می گفت.

یکی از این برادران مجروح بود او را به بیمارستان فرستادند بر اثر سهل نگاری مسئولین عراقی، شهید شد.اون روز حال و هوای عجیبی فضای اردوگاه رادر بر گرفته بوداسیری که تازه برادرش را پیدا کرده بود وبا دست خودش اورا دفن کرد.وضعیت روحی خوبی نداشت بچه ها به او دلداری می دادند واو با نگاهی شرمگین می گفت:برادر من بچه دارد اگر روزی از من بپرسد پدرم کجاست من چه جوابی به او بدهم.

نحوه رسیدگی رژیم بعثی با اسرای ایرانی چگونه بود؟

رسیدگی خوبی نداشتند،صبحانه هر روز شوربا،ناهارمقدارکمی برنج وخورشتی که بیشتر آب در آن بود وشام هم که هیچ وقت نداشتیم ما مجبور بودیم همان ناهار که بسیار کم بود، نصفی از آن هم برای شام می گذاشتیم.بعدها معده ی مان به خاطر کم غذا خوردن کوچک شده بودوعادت کرده بود.

ناگفته های آقای وکیل از روزهای اسارت

تلخ ترین لحظه اسارت :

از طریق رادیویی که داشتیم به صورت پنهانی خبرها راشبانه گوش می دادیم وبه دیگران انتقال می دادیم مسئول این کار هم خودم بودم.زمانی که خبر رحلت امام از رادیو دریافت کردم بسیار منقلب شدم وبه دیگران انتقال دادم فضای سنگینی در اردوگاه حکم فرما شد.عراقی ها که حتی تاسوعا وعاشورا اجازه عزاداری به ما نمی دادند برای رحلت امام که عزاداری می کردیم،اعتراضی به ما نمی کردند زیرا خودشان هم میدانستند امام برایمان از اهمیت خاصی برخوردار بود. اسرا با پاهای برهنه در حیاط دلگیر اردوگاه قدم می زدند...

ویکی دیگر از تلخ ترین خاطرات اسارت،زمانی که دوستانی که چندین سال باهم بودیم از ما جدا می کردند وبه پادگان دیگری می فرستادند خیلی اذیت می شدیم وسخت می گذشت.

چگونه به رادیو دسترسی پیدا کردید؟

یکی از نگهبانان رادیویی داشت وآن را به دیوار تکیه،وآهنگ گوش می داد.یه روز با دوستان یک دعوای سوری انجام دادیم ومن سریع رادیورا برداشتم ورفتم.نگهبان که این موضوع را فهمیده بود چون برای خودش بد میشد نتوانست کاری کند و از آن روز بنده مسئول خبر اردوگاه بودم.


بهترین خبر اسارت:

بهترین خبری که شنیدم انتخاب شدن آیت الله خامنه ای به عنوان ولی فقیه بود.بعداز رحلت امام خیلی دغدغه فکری داشتیم که حالا بعد از امام انقلاب چه می شود؟ولی وقتی فهمیدیم آیت الله خامنه ای به عنوان ولی فقیه انتخاب شدند آرامش عجیبی در دلمان و در اردوگاه برقرار شد.وخبر بعدی خبر آزاد شدنمان بود .

ناگفته های آقای وکیل از روزهای اسارت

چه خاطره ای از آزاد شدنتان دارید؟

زمانی که خواستیم آزاد شویم به یکی از دوستان شماره تلفن منزل را دادم وگفتم:یه زنگ بزن منزل ببین حالشون چه طوره واگر اتفاقی خاصی افتاده به من بگو که من وقتی آنهارا میبینم آمادگی داشته باشم.ایشان تماس گرفتند وبعد به من گفت: همه چیز خوبه ومنتظرت هستند، من تاکید کردم که دوباره زنگ بزن وحقیقت رو به من بگو ایشان با اصرار من تماس گرفتند وبازهم گفت: خبری نیست واگر می خوای خودت زنگ بزن به من که چیزی نمی گن.وقتی که به ایران آمدیم خانواده ودوستان به استقبالم آمدن.داداشم مرا بغل کرد ومن گفتم:این کارونکنید من جلوی خانواده شهدا خجالت می کشم،یه نفر به من گفت خودت هم خانواده شهید هستی.تو این جمعیتی که به استقبالم آمده بودند دنبال پدرم می گشتم که او را نیافتم از پسر عمه ام سراغ پدر گرفتم،گفتند:به رحمت خدا رفته.(من در زمان اسارت خوابی دیدم برادر و پدرم در خواب من بودند.)من هم طبق خوابی که دیده بودم گفتم انا لله واناالیه راجعون.سپس سراغ برادرم بهرام را گرفتم که ایشان کجاست؟

یکی از برادرانم گفت:بهرام هم در 30 دی ماه سال 1367 در شلمچه به شهادت رسید.(پدرم بعد از 4ماه ده روز برادر شهیدم ،دار فانی را وداع گفت.

ناگفته های آقای وکیل از روزهای اسارت

و کلام آخـــر؛

انشالله هیچ کس عاق والدین وعاق شهدا نشه وهمه عاقبت بخیر بشن.

ناگفته های آقای وکیل از روزهای اسارت

/224224

نام:
ایمیل:
* نظر: