کد خبر: ۶۴۴۲۰
تاریخ انتشار: ۱۳ شهريور ۱۳۹۴ - ۰۰:۲۹
یادی از شهدای طلبه روحانی
به اتفاق هم به گلزار شهدای شیراز رفته بودیم. بین قبور شهدا عبور می کردیم که کنار قبری خالی ایستاد و به آن اشاره کرد و گفت: پدر این قبر، قبر من است!کربلای 4 بیسیم چی بود که شهید شد و همان جا دفن!
اوایل انقلاب بود، دوازده سال بیشتر نداشت، شب ها با بچه های مسجد عظیمی خیابان منوچهری می رفت گشت. یک شب در مسجد نشسته بودیم دیدم دو تا مرد با هیکل بزرگ دست روی سر گذاشته و با ترس وارد مسجد شدند. پشت سر آنها، محمد جعفر بود. با تفنگ اسباب بازی اش که خیلی شبیه کلت بود، آن دو نفر را در خیابان گرفته و آورده بود. گفت: احساس کردم اینها می خواهند دزدی کنند، آوردمشون به مسجد!
خیلی کوچکتر از آن بود که به جبهه اعزام شود. شناسنامه خواهر بزرگش را برداشته بود، یه کپی از روی آن گرفته، بعد اسم خودش را جای اسم خواهرش نوشته بود و دوباره کپی گرفته بود، این جور سنش را کرد شانزده سال!
سال 60، سیزده ساله بود که وارد جبهه شد و چهار سال به صورت بسیجی در جبهه بود!

پانزده ساله بود که وارد حوضه شهید نجابت شد و شد شاگرد آیت الله نجابت. پس از شهادت آیت الله نجابت در وصف این نوجوان جملات عجیبی فرمود:
بسم‌ الله الرحمن‌ الرحیم‌. جناب‌ حجّت‌ الاسلام‌ آقا شیخ‌ محمّدجعفر آقایی‌، شهید عزیز، عالم‌ ربّانی‌، عارف‌ به‌ رموز هستی‌ و ولایت‌ قدّس‌ الله سرّه‌ قریب‌ دو سال‌ در حوزه‌ شهید محمّدحسین‌ نجابت‌ حاضر می‌شدند. صرف‌ و نحو و شعر و ادب‌ ایشان‌ در ظرف‌ دو سال‌ به‌ نهایت‌ کمال‌ رسید. علاوه‌ بر آن‌ حُسن‌ قریحه‌ و سرعت‌ انتقال‌ و ایمان‌ راسخ‌ و خلوص‌ در ایشان‌ به‌ اندازه‌ بیست‌ سال‌ خداوند به‌ ایشان‌ عطا فرمود. گاه‌گاهی‌ از خصائص‌ موجودات‌ و جهت‌ ربّانیت‌ موجودات‌ محظوظ‌ و متوجّه‌ می‌شدند. سرعت‌ ترقی‌ ایشان‌ در جهت‌ روح‌ و شعور و ادراک‌ فوق‌ العاده‌ بود. بالاخص‌ ذاکر حضرت‌ سید الشهدا علیه‌ آلاف‌ التحیّة‌ و الثناء شده‌ بودند که‌ روضه‌ خواندن‌ ایشان‌ در اثر خلوصشان‌ بسیار دلنشین‌ و مقبول‌ قطعی‌ حضرت‌ سیّد الشهداء سلام‌ الله علیه‌ گردیده‌ بود
.

با چند نفر از طلبه ها همراه با حضرت آیت اله نجابت به گلزار شهدای دارالرحمه شيراز رفته بودیم بر سر تربت پاک شهید محمدحسین نجابت.
فصل تابستان بود و هوا گرم . آقا بر سر تربت فرزندش مشغول خواندن قران بود. چند نفری به راه افتادیم و بر سر خاک شهدايی که مي شناختیم رفتیم. دو هفته ای بود که از عملیات قدس 3 ميگذشت. جعفر به کنار قبر طلبه شهید مهدی نظيری رفت و دو زانو در آن مکان نشست. با صدایی بغض گرفته و بلند گفت: مهدی حالا فهمیدی تشنگی حضرت اباعبدالله را، یادته بهم می گفتی دلم میخواد تشنه شهيد بشم، تا شرمنده شهدای کربلا نباشم!
 با تعجب به صورت جعفر خیره شده بودم. تا به حال او را اینگونه ندیده بودم دستم را روی شانه هايش گذاشتم. زمانی که به طرفم برگشت صورتش خیس از اشک بود. با لبخندی ملایم گفت من با مهدی با هم قراری گذاشتیم ...

دایم الوضو بود. باقران انس عجیبی داشت از جمله شاگردان برجسته مرحوم ایت اله نجابت بود و حضرت آقا به ایشان توجه خاصی داشتند.
 تابستان سال 65 در پادگان شهید دستغیب جعفر را دیدم با خوشحالی به طرفش رفتم و او را در اغوش کشیدم. با هم به واحد تبلیغات رفتیم. با لبخندی که بر لبش نقش بسته بود گفت: سید من به شما حسادت میکنم!
با خنده گفتم برعکس، من که خیلی مانده به شما برسم!
گفت نه تو یه امتیاز داری که من آرزوشو دارم و کاش من هم این افتخارو داشتم!
گفتم چی؟
گفت اینکه ذریه حضرت زهرا (س) هستی!
ساکت شد و ادامه داد: خوشا به حال سادات که می توانند حضرت زهرا (س) را مادر صدا کنند!
مبهوت کلام های شیخ جعفر بودم و ارادتش به خانم فاطمه زهرا (س) از او خداحافظی کردم. دیگر او را ندیدم تا شنیدم با شیخ حمید اکرمی هر دو به گردان امام رضا ع رفتند جهت آموزش و مهیا شدن برای عملیات کربلای 4 او با حمید اکرمی و محمد علی سبحانی در منطقه شلمچه پیکرشان ماند و عملیات کربلای 5 پیداشدند.

به اتفاق هم به گلزار شهدای شیراز رفته بودیم. بین قبور شهدا عبور می کردیم که کنار قبری خالی ایستاد و به آن اشاره کرد و گفت: پدر این قبر، قبر من است!
کربلای 4 بیسیم چی بود که شهید شد و همان جا دفن!



طلبه شهید محمد جعفر آقایی در سال 1348در  شیراز متولد شد سرانجام در تاریخ 4دی ماه سال 1365 در منطقه عملیاتی شلمچه به شهادت رسید.

برای اطلاعات بیشتر به وصیت نامه شهید مراجعه کنید.

منبع:خاطرات کوتاه کوتاه ازشهدای استان فارس


مطالب مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر: