کد خبر: ۶۶۴۲۳
تاریخ انتشار: ۰۶ مهر ۱۳۹۴ - ۲۲:۴۷
 منصور 6 سالش بود که بیماری شدید کلیوی گرفت.پس از دو سال مداوا،کلیه ها یش از کار افتاد و امیدی به زنده ماندنش نبود.به پیشنهاد پزشکان او را به تهران نزد پزشک روسی بردیم. منصور را معاینه کرد و گفت: فقط یک راه برای زنده ماندن پسرتان وجود دارد که آن هم عوارض بدی دارد! او یک متر بیشتر قد نمی کشد و 18 سال بیشتر زنده نمی ماند. از حرف دکتر، به قدری شکه شدم که هیچ انگیزه ای برای ادامه ی درمان نداشتم.در نهایت نا امیدی بود که روزنه ی امیدی در دلم روشن شد.تصمیم خودم را گرفتم؛ منصور را به مشهد ، حرم امام رضا علیه السلام بردم. در حال مناجات و نذر و نیاز بودم که چشمم افتاد به منصور که تا چند لحظه قبل، ناتوان و ضعیف در کنار من بود، ولی حالا داشت در صحن حرم با شور و هیجان راه می رفت.


زندگی نامه+خاطره +وصیت نامه شهید منصور قربانی زاده

***
عوارض شفا:

 آقای دشتی، امام جماعت مسجد صاحب الزمان شیراز اعلام می کند، 500 کیلو سیمان از یک سال قبل در مسجد مانده و در اثر باران حسابی سفت شده است.از برادران تقاضا می شود، کمک کنند، آن ها را خارج کنیم. چند نفر کارگر آمدند و با پتک شروع کردند، سیمان ها را بشکند، اما نتوانستند. وقتی همه، دست از تلاش برداشتند و رفتند؛ منصور، کلنگی را بر داشت و در گرمای طاقت فرسای تیر ماه که مصادف با ماه مبارک رمضان

 بود، به تنهایی تمام سیمان ها را شکست!. به او می گفتم:« از عوارض شفای امام رضا علیه السلام است که این قدر قد بلند و پر زور شدی؟!!



***
 
فرمانده اطلاع دادند: تپه را حفظ کنید.اگر دشمن تپه را بگیرد، تلفات انسانیمان خیلی زیاد می شود.ناصر ورامینی رزمندگان را فرا می خواند و اعلام می کند: برای حفاظت از تپه، نیروی داوطلب می خواهد. موقعیت تپه خطرناک است و احتمال برگشت بسیار کم! بلافاصه صدای «یا زهرا» طنین انداز می شود.آری، منصور اولین داوطلب است. نه نفر دیگر هم اعلام آمادگی می کنند. شب که به نیمه می رسد، بعثی ها با پاتک سکوت شب را می شکنند. حمله به قدری شدید است که در عرض پانزده دقیقه همه ی دلاور مردان شهید می شوند. به جز یک نفر که فریاد « یا زهرا » یش دشت را پر کرده است، با تیر بار خود به میان عراقی ها می رود و بر می گردد، اما اجازه نمی دهد، دشمن به تپه نزدیک شود.هر چه قدر تیر می زند، فایده ای ندارد. گویی اصلاً به او اصابت نمی کند! عراقی ها حریفش نمی شوند. سه ساعت و نیم گذشته است، اما هنوز تپه را نگرفته اند. به ناچار از هلی کوپتر مدد می گیرند.راکد های پیاپی تپه را موشک باران می کند. از زمین و آسمان آتش می بارد!!در همین هنگام، پدر منصور که در خانه در حال گوش دادن رادیو است. می بیند که در باز شد و پسرش آمد! می خواهد بلند شود که متوجه می شود، قدرت حرکن کردن ندارد!! منصور به پدر می گوید: همین حالا من شهید می شوم ، خواستم مرا حلال کنید، خیلی اذیتتان کرده ام.به محض این که پاسخ می دهد: حلالت کردم. دیگر اثری از منصور نمی بیند!! ده روز بعد پیکر پاک منصور 18 ساله را می آورند که در اثر اصابت راکت به شهادت رسیده است و او را کنار مزار دوست و یاور دیرینه اش شهید قدرت اله امر الهی به خاک می سپارند


زندگی نامه+خاطره +وصیت نامه شهید منصور قربانی زاده

***

حاج یونس می گفت منصور رو امام رضا(ع) شفاش داده. جریان این بود ، زمانی که منصور حدود سه یا چهار ساله بوده بیماری سختی می گیره تا جایی که توان راه رفتن نداشته،قبل از انقلاب که شهر آبادان دکتر و متخصص های خوبی هم اونجا بود. یه تیم پزشکی از انگلیس آبادان حضور داشتند و حاج یونس هم منصور رو واسه مداوا پیش دکترای متخصص انگلیسی میبره اما بعد از مدتی آب پاکی رو میرزن روی دستان پدر و میگن درد پسرت لاعلاج هست ، حاج یونس هم بچه رو برمیداره و همرا با مادرش میره پابوس امام رضا(ع) که شفای منصور و از طبیب دل ها بگیره.

 یکی از چند شبی که مشهد بودند مادر منصور خواب می بینه که امام رضا(ع) میاد بالا سرش بهش میگه منصور رو شفا دادیم اما این امانت ما نزد شما تا سن ۱۸ سالگی. مادر منصور حراسون از خواب میپره و خواب رو واسه حاج یونس تعریف میکنن. صبح که میشه میبنن منصور رو پاهای خودش ایستاده و داره بازی میکنه.
 لذا علت عدم موافقت حاج یونس نسبت به حضور ش در جبهه علاقمندی اونسبت به منصور بود. میگفت او امانت امام رضاست.
 آقا منصور بالاخره کار خودش رو می کنه و قاپ پدر و می دزده و میره جبهه. اولین عملیاتی که شرکت می کنه آخرای جنگ ، اسفند ماه سال۶۶ عملیات والفجر 10 بود که تو همون عملیات در بلندای خرمال تپه ریشن به شهادت می رسه.

 جالب بودهمون بار اولی که میره شهادت رو میگره. بچه های گردان امام مهدی (عج) همگی میگفتن منصور توی این عملیات شهید میشه حتی فرمانده گروهانش،آقا ناصر ورامینی هم خبر شهید شدن منصور رو میده .البته ناصرورامینی هم توی همون عملیات شهید میشه...
 چند سالی از شهادت منصور گذشت؛ حوالی سال 72 بود که حاج یونس یه مبلغی رو به کسی که نیاز به پول داشت قرض میده قرار میشه سه ماهه پول رو بهش پس بده.

 اما سه ماه میشه شش ماه، شش ماه میشه یکسال ولی خبری از پس دادن پول نمیشه تا اینکه خود حاج یونس میره سراغ بدهکار و طلب پولش رو میکنه وبدهکار هم انکار می کنه که حاجی یه روز بهش قرض داده. میگه حاجی برو سند و شاهد بیار که تو به من پول دادی اگه سند آوردی پولت رو پس میدم و با یه مشت محکم به سینه حاج یونس میزن و اونو هل می ده و چند تا حرف رکیک هم میزنه.


 حاج یونس می گفت خیلی دلم گرفت از زمین بلند شدم،با چشمای گریان رفتم سمت گلزار شهداء بالا سر قبر منصور ایستادم گفتم آقا منصور نگفتم نرو جبهه، نگفتم منو تنها نزار، دیدی باباتو زدن و جلو مردم حرمتشو شکوندن. مگه شما شهید نشدی . مگه خدا نگفته شما زنده هستید و شاهد بر امورید. پس کجایی ؟بلندشو پدر پیرت رو دریاب.

 حاج یونس می گفت گریه هام رو کردم و با منصور درد دلام و کردم و سبک شدم اومدم سمت خونه از این ماجرا هیچی هم به پسرام نگفتم. اگه می گفتم میرفتن در خونه طرف چیزی ازش نمیذاشتن.

 صبح روز بعد بود که درب خونه محکم به صدا در اومد، بچه ها خواستن در و باز کنن گفتم بزارید خودم باز می کنم، رفتم جلو در، همون مرد رو دیدم گفتم چی میخوای مرد حسابی بدهیت رو که پس ندادی و انکارش کردی، کتکم هم که زدی و حرمتم رو شکوندی حالا اومدی چیکار؟؟بدهکار با دستای لرزون دست کرد تو جیبش مقداری پول در آورد و گفت: بیا حاجی طلبت رو بگیر ولی تورا بخدا به پسرت بگو دست از سرم برداره. حاجی منو ببخش یه خواهشی هم ازت دارم به پسرت بگو پولتو دادم تا دست از سر من برداره!دیروز غروب اومده و سر راهم رو گرفته.. که اگه طلب پدرم رو ندی هر چه دیدی از چشم خودت دیدی.

 حاج یونس تعجب میکنه میگه خدایا من که چیزی به پسرام نگفتم، یکی یکی صدای پسراش زد، سعید، ناصر،فرید بیاین، پسرا اومدن دم در حاج یونس گفت کدومشون بود؟
 گفت: اینا نبودن اون پسرت قد بلندبود. لباس بسیجی و یه چفیه هم گردنش بود.
 آقا سعیدپسر بزرگتر حاج یونس که گوشی دستش اومده بود رفت قاب عکس منصور رو آورد جلو در و مرد تا عکس رو دید گفت حاجی خودشه بخدا دیونم کرده اومده جلو خونمون از ماشین پیادم کرده، میگه فکر نکن حاج یونس پسر نداره برو بدهیتو با بابام بپرداز.وگرنه...

 حاج یونس میگه آدم حسابی این پسر من چند ساله که شهید شده؛ طرف دوباره قسم روی قسم که بخدا خودش بود،حتی خودش رو هم معرفی کرد گفت بابام اومده شکایتت رو بمن کرده من منصورم.. میگه خود خودشه ...حاج یونس تا این و میشنو عکس منصور رو میگره تو بغل و از گریه.
 خدا رحمتش کنه این خاطره رو هم که تعریف میکرد گریه امونش نمیداد...

 بله شهدا امامزادگان عشق هستند و عند ربهم یرزقونند



***

وصیت نامه:

 استاد دانشگاه بود.وصیت نامه را که خواند، گفت: چه قدر تحصیلات داشته است؟ گفتم:تا پنجم ابتدایی بیشتر درس نخوانده است.چون مرتب به خاطر بیماری سخت و مداوا از مدرسه عقب می افتاد، درس را رها کرد.

 با حیرت گفت: پس چگونه این مطالب را نوشته؟!!

 آخر اگر برای مقاصد اسلامی، برای مقصدی که پیامبران خودشان را به آب و آتش زدند، اولیای عظام خودشان را به کشتن دادند علمای بزرگ اسلام را به خاطر آن آتش زدند، سر بریدند، حبس کردند، تبعید کردند، حبس های طولانی کردند، اگر چنان چه برای این مقصد بزرگ بترسیم، دین نداریم. دین دار هم برای این که خرقه از این عالم اعتقاد داشته باشیم، باید شکر کنیم که در راه خدا کشته بشویم و به صف شهدا ملحق گردیم. می ترسیم؟! از چه چیزی می ترسیم؟ آن باید بترسد که غیر از این عالم ، جایی ندارد. الحمد لله خدای تبارک و تعالی به ما وعده داده که چنان چه به دین من رفتار کنید، جای خوب دادیم. ما ترسی از شما نداریم. نهایت این است که ما را اعدام می کنید.تازه اول زندگی راحت ماست. از این کثافت کاری ها بیرون می رویم.از این رنج و محنت خلاص می شویم....این کلام را از من گنهکار بشنوید. من نمی توانستم ببینم که قدرت ها و فولادی ها و تک تک برادرانم در سنگر های حق، حسین را زیارت می کنند، دوستانشان را به سوی آن که آفریننده ی آن هاست و همه ی مخلوقات عالم است]فرا می خوانند[ و شهید می شوند. بنشینیم؟! تا کی باید نشست؟ ای برادران به پا خیزید که وقت ندا به فرمان لبیک یا امام رسیده و اسلحه ی برادرشهیدتان را برداریدو به یاری فاتحان کربلا بشتابید... ای برادران و دوستان! مبادا بگذارید که اماممان که همان رهبر ماست، تنها بماند. شما باید ثابت کنید که اهل کوفه نیستند...خواهرانم! اگر می خواهید روح شهدا را شاد کنید: حفظ حجاب باعث خوشنودی روح آن ها می شود... ای گروه مقاومت! شما اگر می خواهید نشان بدهید که واقعاً پیرو خط شهدا هستید با عمل علیه منکر و منکرات مبارزه کنید تا خون شهدا در راه اسلام هدر نرود و به مستمندان کمک کنید.

/224224


نام:
ایمیل:
* نظر: