کد خبر: ۶۷۶۳۶
تاریخ انتشار: ۲۰ مهر ۱۳۹۴ - ۱۵:۵۴
گفتم: «شما اجازه بده این اینجا قربانی بشه، قول می دم یک ساعت دیگه بفرستم یکی هم برای بچه های جبهه بخرن!»
از مکه که آمد، همه برای استقبالش آمده بودند. یک گوسفند فربه آمده کرده بودم جلو پایش سرببرم. همین که پا را از ماشین بیرون گذاشت، گوسفند زبان بسته را که دست و پا بسته روبرویش دید، قبل از سلام و احوال پرسی به گوسفند اشاره کرد و با لبخند گفت: «دست نگه دارید.»
به قصاب گفتم دست نگه دارد. جلو آمد، پیشانی ام را بوسید. گفتم: «چرا پسرم! »
خندید و گفت: «مگر شما گوسفند را برای من نخریدید، بذارین خودم کارش دارم، می خواهم ببرم جبهه گوشتش را بین بچه های جبهه تقسیم کنم!»
گفتم: «شما اجازه بده این اینجا قربانی بشه، قول می دم یک ساعت دیگه بفرستم یکی هم برای بچه های جبهه بخرن!»
☝️راوی پدر شهید


وقتی از مکه آمده بود، پدر و دائی اش چند گونی برنج کامفیروزی برایش به تهران آورده بودند. آن ها را گذاشته بودیم توی راه پله. هنوز یک روز از آمدنش نگذاشته بود که دیدم حتی یک گونی هم از برنج ها نمانده! از محمد سراغ برنج ها را گرفتم. با مهربانی گفت: «همه را بردم برای بچه ها!»
- «کدام بچه ها!»
- «بچه های جبهه دیگه!»
با ناراحتی گفتم: «ما کلی مهمان داریم، باید ولیمه بدیم، حداقل یک گونی را می گذاشتی برای خودمان.»
مثل همیشه خندید و گفت: «بچه ها واجب تر از ما هستند.»
☝️ راوی همسر شهید





شهید حاج محمد اثری نژاد در سال 1335 در روستای حسین آباد کامفیروز از توابع شهرستان مرودشت، به دنیا آمد ودر جبهه حق علیه باطل فرمانده لجستیک نیروی دریایی سپاه بود که در تاریخ 12 اسفند ماه  سال  1364  در منطقه عملیاتی فاو به شهادت رسید.


منبع:خاطرات کوتاه کوتاه از شهدای استان فارس

نام:
ایمیل:
* نظر: