کد خبر: ۶۸۲۰۰
تاریخ انتشار: ۲۷ مهر ۱۳۹۴ - ۱۰:۴۸
خاطرات جنگ تمامی ندارند. 2 هزار روز جنگ در پهنه‌ای به طول هزارو 400 کیلومتر مرز مشترک با عراق و وجود چند صد هزار رزمنده‌ در میادین نبرد، چیزی نیست که به این زودی‌ها خاطرات و داشته‌هایش تمام شود.

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، از این رو هرچه از خاطرات دفاع مقدس می‌شنویم و می‌نویسیم، قطره‌ای از هزاران است و سعی می‌کنیم از این به بعد بیشتر روی یک محور از خاطرات رزمندگان توجه کنیم و آن را بازتاب دهیم. این بار به سراغ علیمردان روستا از فرماندهان گردان غواص لشکر 19 فجر رفتیم که خاطره خوبی از امداد الهی در عملیات والفجر8 دارد. عملیاتی که با رمز یا فاطمه زهرا(س) انجام شد و بیشترین توسل‌ها نیز به بی‌بی دو عالم حضرت زهرا(س) شده بود. واگویه‌های روستا را پیش رو دارید.

غواصان مظلوم

بچه‌های غواص خیلی مظلوم بودند. کمتر در مورد‌شان نوشته می‌شود. شب عملیات والفجر8 از قسمت قصردشت آبادان وارد آب شدیم. باید به نهر عقاب می‌رسیدیم و عملیات را رأس ساعت 10 شب شروع می‌کردیم. اگر نمی‌توانستیم خط را بشکنیم، بچه‌ها بعد از ما با آتش مستقیم دشمن وارد عمل می‌شدند و لطمات زیادی می‌خوردند. جمع کردن بچه‌ها خیلی سخت بود. آنها باید با تجهیزات و سلاح‌های سنگین در آب شنا می‌کردند و موانع آبی را از سر راه برمی‌داشتند. تحمل سنگینی آرپی‌جی، کلاشینکف، نارنجک و سرنیزه مرد می‌خواست. برای اینکه ارتباط ما با ستاد فرماندهی قطع نشود، به بیسیم نیاز داشتیم. بیسیم‌های ما پیشرفته نبودند و در آب از کار می‌افتادند. بچه‌ها چند تایی بیسیم از شهربانی گرفته بودند و بدنه آن را در تیوپ موتورسیکلت پرس کرده بودند تا زیر آب دوام بیاورند. اما این نگرانی وجود داشت که شارژ بیسیم‌ها تمام شود. می‌خواهم بگویم با کمترین امکانات قرار بود کار بزرگی چون عبور از اروند را انجام دهیم.

توسل به حضرت زهرا

ساعت هفت غروب رفتیم توی آب. سه ساعتی شنا کرده بودیم که وسط راه متوجه شدیم 800 متر را اشتباه آمده‌ایم. حالا باید برخلاف جهت آب این 800 متر را برمی‌گشتیم. عملیات رأس ساعت 10 شب شروع می‌شد. اگر سر ساعت نمی‌رسیدیم، بچه‌های خودی از پشت با آتش مستقیم عمل می‌کردند و امکانش هم بود که زیر آتش مستقیم نیروهای خودی قرار بگیریم. لحظات سختی بود و به عنوان مسئول گردان، کاری از دستم برنمی‌آمد. متوسل شدم به حضرت زهرا(س) و گفتم: «من که همیشه توی جبهه نوکری سادات رو میکنم، یا زهرا اینها بچه‌های تو هستن، نذار پرپر بشن» زیر چشمی به بچه‌ها هم نگاه کردم. مثل جوجه‌هایی که دور مرغ جمع می‌شوند، ‌دور من حلقه زده بودند. هیچ کس جز من نمی‌دانست که اشتباه آمده‌ایم. بچه‌ها با اشاره می‌گفتند:«آقا چه کنیم؟ بزنیم به خط؟» بغض گلویم را گرفت. یاد صحرای کربلا و بی‌کسی امام حسین(ع) افتادم و به حضرت زهرا(س) گفتم: «ما که آمدیم شهید بشیم، پس اجازه بده اول مأموریتمون رو انجام بدیم، بعد فدا شیم.» هنوز راز و نیازم تمام نشده بود که صدای وحشتناکی به گوشم رسید. نخل‌ها به هم می‌خوردند و نم نم باران صورت‌هایمان را خیس می‌‌کرد. کم کم تگرگ گرفت و باد خلاف جهت آب وزید، ما هم حرکت کردیم. در 15 دقیقه، 800 متر را برگشتیم و رسیدیم به خط. آنجا به آسمان نگاه کردم، ‌صاف صاف بود!

توسل دوباره

ساعت 10 و 15 دقیقه بود که به ساحل دشمن رسیدیم، اما معلوم نبود آتش نیروهای خودی چه زمانی شروع می‌شود. بنابراین باز به حضرت زهرا(س) متوسل شدم. گفتم: «بچه‌هات رو نجات بده.» به هرحال همه بچه‌ها را از موانع عبور دادم و خود آخرین نفر بودم. در همین لحظه چیزی از درون آب پایم را گرفت. فکر کردم کوسه است، آرام از آب بیرون آمد و گفت: «برادر سلام غواصم گم شدم!» یکی از بچه‌های لشکر نصر بود که به خواست خدا ما را پیدا کرده بود. خودمان را به کنار سنگرهای دشمن رساندیم. مردد بودیم عملیات را شروع کنیم یا نه، با همین چشمانم می‌دیدم که چطور سربازان عراقی به هم سیگار تعارف می‌کنند. بسم الله توی دلم گفتم و با یک تکبیر، دوتا نارنجک انداختم داخل سنگرشان، بچه‌ها خیلی سخت جنگیدند و به شکر خدا خط را شکستیم.

بیسیم از کار افتاد

بعد از شکستن خط مشکل این بود که بیسیم‌‌مان از کار افتاده بود. دیدم کنار سنگر یک پیت نفت است. تصمیم گرفتم با آتش زدن یک نخل، فانوسی دریایی درست کنم. چهار نفر از بچه‌ها را هم روی سنگرها گذاشتم تا رو به نیروهای خودی تکبیر بگویند. با آتش گرفتن نخل چند نفر از بچه‌ها را دیدم که می‌گفتند حاجی بیسیم پیدا کردیم. تا خواستم فرکانس ایران را ببندم، شنیدم که فرمانده لشکر از آن سوی بیسیم می‌گوید:«صدای حاج روستا می‌آید. بروید سراغش، به طرف آتش» این را شنیدم و بیسیم قطع شد. توسل به حضرت زهرا(س) کار خودش را کرده بود و عنایت ایشان تا آخرین لحظه عملیات ما را همراهی می‌کرد.عنایت حضرت زهرا(س) بهترین پشتیبان ما بود

خاطرات جنگ تمامی ندارند. 2 هزار روز جنگ در پهنه‌ای به طول هزارو 400 کیلومتر مرز مشترک با عراق و وجود چند صد هزار رزمنده‌ در میادین نبرد، چیزی نیست که به این زودی‌ها خاطرات و داشته‌هایش تمام شود.
    عنایت حضرت زهرا(س) بهترین پشتیبان ما بود

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، از این رو هرچه از خاطرات دفاع مقدس می‌شنویم و می‌نویسیم، قطره‌ای از هزاران است و سعی می‌کنیم از این به بعد بیشتر روی یک محور از خاطرات رزمندگان توجه کنیم و آن را بازتاب دهیم. این بار به سراغ علیمردان روستا از فرماندهان گردان غواص لشکر 19 فجر رفتیم که خاطره خوبی از امداد الهی در عملیات والفجر8 دارد. عملیاتی که با رمز یا فاطمه زهرا(س) انجام شد و بیشترین توسل‌ها نیز به بی‌بی دو عالم حضرت زهرا(س) شده بود. واگویه‌های روستا را پیش رو دارید.
 
 

غواصان مظلوم

بچه‌های غواص خیلی مظلوم بودند. کمتر در مورد‌شان نوشته می‌شود. شب عملیات والفجر8 از قسمت قصردشت آبادان وارد آب شدیم. باید به نهر عقاب می‌رسیدیم و عملیات را رأس ساعت 10 شب شروع می‌کردیم. اگر نمی‌توانستیم خط را بشکنیم، بچه‌ها بعد از ما با آتش مستقیم دشمن وارد عمل می‌شدند و لطمات زیادی می‌خوردند. جمع کردن بچه‌ها خیلی سخت بود. آنها باید با تجهیزات و سلاح‌های سنگین در آب شنا می‌کردند و موانع آبی را از سر راه برمی‌داشتند. تحمل سنگینی آرپی‌جی، کلاشینکف، نارنجک و سرنیزه مرد می‌خواست. برای اینکه ارتباط ما با ستاد فرماندهی قطع نشود، به بیسیم نیاز داشتیم. بیسیم‌های ما پیشرفته نبودند و در آب از کار می‌افتادند. بچه‌ها چند تایی بیسیم از شهربانی گرفته بودند و بدنه آن را در تیوپ موتورسیکلت پرس کرده بودند تا زیر آب دوام بیاورند. اما این نگرانی وجود داشت که شارژ بیسیم‌ها تمام شود. می‌خواهم بگویم با کمترین امکانات قرار بود کار بزرگی چون عبور از اروند را انجام دهیم.

توسل به حضرت زهرا

ساعت هفت غروب رفتیم توی آب. سه ساعتی شنا کرده بودیم که وسط راه متوجه شدیم 800 متر را اشتباه آمده‌ایم. حالا باید برخلاف جهت آب این 800 متر را برمی‌گشتیم. عملیات رأس ساعت 10 شب شروع می‌شد. اگر سر ساعت نمی‌رسیدیم، بچه‌های خودی از پشت با آتش مستقیم عمل می‌کردند و امکانش هم بود که زیر آتش مستقیم نیروهای خودی قرار بگیریم. لحظات سختی بود و به عنوان مسئول گردان، کاری از دستم برنمی‌آمد. متوسل شدم به حضرت زهرا(س) و گفتم: «من که همیشه توی جبهه نوکری سادات رو میکنم، یا زهرا اینها بچه‌های تو هستن، نذار پرپر بشن» زیر چشمی به بچه‌ها هم نگاه کردم. مثل جوجه‌هایی که دور مرغ جمع می‌شوند، ‌دور من حلقه زده بودند. هیچ کس جز من نمی‌دانست که اشتباه آمده‌ایم. بچه‌ها با اشاره می‌گفتند:«آقا چه کنیم؟ بزنیم به خط؟» بغض گلویم را گرفت. یاد صحرای کربلا و بی‌کسی امام حسین(ع) افتادم و به حضرت زهرا(س) گفتم: «ما که آمدیم شهید بشیم، پس اجازه بده اول مأموریتمون رو انجام بدیم، بعد فدا شیم.» هنوز راز و نیازم تمام نشده بود که صدای وحشتناکی به گوشم رسید. نخل‌ها به هم می‌خوردند و نم نم باران صورت‌هایمان را خیس می‌‌کرد. کم کم تگرگ گرفت و باد خلاف جهت آب وزید، ما هم حرکت کردیم. در 15 دقیقه، 800 متر را برگشتیم و رسیدیم به خط. آنجا به آسمان نگاه کردم، ‌صاف صاف بود!

توسل دوباره

ساعت 10 و 15 دقیقه بود که به ساحل دشمن رسیدیم، اما معلوم نبود آتش نیروهای خودی چه زمانی شروع می‌شود. بنابراین باز به حضرت زهرا(س) متوسل شدم. گفتم: «بچه‌هات رو نجات بده.» به هرحال همه بچه‌ها را از موانع عبور دادم و خود آخرین نفر بودم. در همین لحظه چیزی از درون آب پایم را گرفت. فکر کردم کوسه است، آرام از آب بیرون آمد و گفت: «برادر سلام غواصم گم شدم!» یکی از بچه‌های لشکر نصر بود که به خواست خدا ما را پیدا کرده بود. خودمان را به کنار سنگرهای دشمن رساندیم. مردد بودیم عملیات را شروع کنیم یا نه، با همین چشمانم می‌دیدم که چطور سربازان عراقی به هم سیگار تعارف می‌کنند. بسم الله توی دلم گفتم و با یک تکبیر، دوتا نارنجک انداختم داخل سنگرشان، بچه‌ها خیلی سخت جنگیدند و به شکر خدا خط را شکستیم.

بیسیم از کار افتاد

بعد از شکستن خط مشکل این بود که بیسیم‌‌مان از کار افتاده بود. دیدم کنار سنگر یک پیت نفت است. تصمیم گرفتم با آتش زدن یک نخل، فانوسی دریایی درست کنم. چهار نفر از بچه‌ها را هم روی سنگرها گذاشتم تا رو به نیروهای خودی تکبیر بگویند. با آتش گرفتن نخل چند نفر از بچه‌ها را دیدم که می‌گفتند حاجی بیسیم پیدا کردیم. تا خواستم فرکانس ایران را ببندم، شنیدم که فرمانده لشکر از آن سوی بیسیم می‌گوید:«صدای حاج روستا می‌آید. بروید سراغش، به طرف آتش» این را شنیدم و بیسیم قطع شد. توسل به حضرت زهرا(س) کار خودش را کرده بود و عنایت ایشان تا آخرین لحظه عملیات ما را همراهی می‌کرد.

نام:
ایمیل:
* نظر: