کد خبر: ۶۹۵۲۴
تاریخ انتشار: ۱۲ آبان ۱۳۹۴ - ۱۳:۱۰
شب به نحو بی‌سابقه‌ای غلیظ و سیاه به نظر می‌رسید، هواپیماها به طرف مرز هوایی یونان حرکت کردند...
شب به نحو بی‌سابقه‌ای غلیظ و سیاه به نظر می‌رسید، هواپیماها به طرف مرز هوایی یونان حرکت کردند. علاوه بر تفنگداران دریایی، گروه دلتا، خدمه و مسافران بالگردها همگی سوار هواپیماها شده و بالگردها و مسافران اتوبوس را در دل کویر رها کرده بودند.

بالگرد و هواپیمای سوخت رسان هنوز در حال سوختن بود. سرگرد بیچ قنداق تفنگش را در دست فشرد، حتم داشت که از جسدها هیچ چیزی جز استخوان سوخته باقی نمانده اما جا گذاشتن جسدها برایش دردناک بود. کاپیتان جیم زیر لب گفت:«ممکن بود ما جای آنها باشیم. آنها احتمالا حتی مراسم یادبودی نخواهند داشت!»

بعد غفلتا یادش آمد که در یکی از مأموریت‌ها وقتی جسد شش نفر از دسته را می‌آوردند، همین سرهنگ چارلی در مقابل گروهان گفته بود که سربازهای خوب کشته نمی‌شوند، از این فکر منقلب شد و زیر لب دشنام داد:«چارلی نامرد»

کمی آن طرف‌تر کاپیتان بارنی سرش را روی پشتی صندلی هواپیما گذاشته بود. شب قبل از حمله جشن گرفته و حتی 4 بطری مشروب فرانسوی هم باز کرده بودند، بارنی چشم‌هایش را بست، به جملات شب پیش سرهنگ فکر کرد:«آقایان! این عملیات تنها یک عملیات نظامی ساده نیست، این عملیات یعنی اقتدار دوباره آمریکا بر دنیا، یعنی اعتبار، لیاقت،  شرف و همه چیز ما!»

بارنی لرزید، به بالگرد فکر کرد، به ریچارد فکر کرد، به لین، جول، دویی، جان، جورج هولمس که فقط 22 سالش بود، به پین به جانسون و به هال‌لوئیز، او می‌توانست به جای هر کدام از آنها باشد. حادثه به قدری سریع اتفاق افتاده بود که بعضی حتی فرصت نکرده بودند، از روی صندلی‌ها تکان بخورند. سعی کرد صداها را دوباره به خاطر بیاورد، هر چه به مغزش فشار آورد صدای لوئیز به خاطرش نیامد. دندان‌هایش را به هم سایید:
«وقتی آدم تا حد مرگ می‌ترسد، دندان‌هایش این طوری روی هم کلید می‌شود.»

پلک‌هایش را بسته نگه داشت، تنها چیزی  که از خاطرش گذشت 8 موجود ترسان بود با مرگی هولناک!
سکوت چارلی دردناک‌تر از بقیه گروه بود. حالا برای همه روشن شده بود که دیگر در خاورمیانه، دنیای نو و کاملا متفاوتی برای آمریکا به وجود خواهد آمد که در آن دنیا، تنها یک راه بقا وجود دارد و آن پذیرش حوادثی بود که در ایران اتفاق افتاده بود. یعنی بپذیرد که دیگر هیچ ملتی مجبور نیست برخلاف میلش دوستی آمریکا را بپذیرد. چارلی تردید داشت که اکثر دولتمردان آمریکایی حتی خودشان بتوانند این مسئله را هضم کنند. بسیاری از آنها قطعا کینه و نفرت‌شان را نسبت به ایران حفظ می‌کردند.

در مقابل تحولات می‌ایستادند و اصرار می‌کردند که از نظر اخلاقی محق هستند برای آنها که جهان سومی بودند، تصمیم بگیرند. مسئله‌ای که بعضی از آمریکایی‌ها گاهی اعتقادشان را به کلی نسبت به آن از دست می‌دادند اما در هر حال بسیاری از آنها به طور عمد رفتار و شیوه‌های خصمانه گذشته را باز هم در پیش می‌گرفتند؛ چون آن‌ها سخت مشتاق قدرت بودند. به اطرافش نگاه کرد، آواری از مردان تنومند تفنگدار نیروی دریایی و نورآبی‌ها که به‌زعم او هیچکدام درسشان را نیاموخته بودند و چون از توجه به درس‌های گذشته امتناع کرده بودند، نتیجه‌اش همانی شده بود که روی زمین زیر پایشان بر جای مانده بود. تکه استخوان‌هایی سوخته، لاشه‌هایی بر جا مانده، و حزن، حزن و اندوهی عمیق مانند لحظه‌ای که به سلام نظامی ژنرال وات در فرودگاه مصر پاسخ می‌داد. «خوشحالم از این که شما را سالم می‌بینم سرهنگ.»


آخرین چاره
هیچ‌کس نمی‌توانست عمق اضطراب، یاس و ناراحتی رئیس‌جمهور را تصور کند. مسئله از دست دادن چند بالگرد و هواپیما اصلا در میان نبود، کشته شدن هشت آمریکایی هم اصلا مسئله خاصی نبود. مشکل این جا بود که برای شکست این عملیات هیچ توضیحی وجود نداشت. اگر یک برخورد نظامی ولو یکی از بالگرد‌ها با یک جنگنده‌ ایرانی پیش می‌آمد، باز می‌شد مسئله را طوری با بزرگ‌نمایی و سفسطه و خیانت و این جور مسائل توجیه کرد اما هیچ عملیاتی در کار نبود و او شکست خورده بود و افرادش عملا فرار کرده بودند. این فرار آن‌ قدر سریع و دستپاچه اتفاق افتاده بود که نه تنها 8 جسد که همه اسناد و مدارک حمله داخل بالگرد‌های سالمی که به جای گذاشته بودند، جا مانده بود. دیگر هیچ چیز را نمی‌شد تکذیب کرد، پرواز بمب افکن‌هایی هم که قرار بود آن منطقه را بمباران کنند و مدارک را از بین ببرند، لغو شده بود.


برای لحظاتی طولانی کارتر سعی کرد فکرش را روی یک را‌ه‌حل اساسی متمرکز کند. بعد فکر کرد که خوب است از تجربه‌اش درس بگیرد. جای تاسف بود. این عملیات هم مثل عملیات‌های دیگرش در ایران شکست خورده بود. بعد سعی کرد به خودش دلداری بدهد اما فایده‌ای نداشت. برای لحظاتی طولانی قدرت انجام هر کاری را از  دست داده بود. کاش می‌شد از این وضعیت نتیجه دیگری بگیرد اما این نتیجه تکراری بود، «تجربه، درباره ایران» نام عجیبی بود که او بازهم باید بر این اشتباه می‌گذاشت و این واقعیت داشت.

شکست‌‌های پی‌درپی به نحوی به او آموخته بود که در تصوری که از ایالات متحده آمریکا به عنوان یک کشور شکست‌ناپذیر دارد، سخت در اشتباه است اما اعتراف به آن هم بسیار دشوار و حتی غیرممکن بود.

چهار ساعت پایانی روز چهارم اردیبهشت برای کاخ سفید لحظات بسیار تلخی بود. تصمیمات این چند ساعت برای کارتر و دولتش حیاتی و مهم بود.حالا که فاجعه پیش آمده بود، او باید کاری می‌کرد که عواقب آن به حداقل برسد. بعد از انتشار این خبر مسلما برخی از انتقادها از خارج و داخل کشور به طرف کاخ سفید سرازیر می‌شد. اتفاق کمی نبود، آبروی آمریکا در خطر بود و او باید کاری می‌کرد که خود و سربازان بد اقبالش مورد حمایت مردم قرار بگیرند. تا آن لحظه که ساعت از ده گذشته بود، یکی دیگر از هواپیماها به اسم رمز «حمام روغن» مفقود شده بود و احتمالا این هواپیما را هم باید جزو تلفات حساب می‌کردند. کار رئیس‌جمهور به کلاف سردرگمی از تلفن به کشورهای هم پیمان، یادداشت‌های غیررسمی و بحث و جدل مداوم با همکارانش تبدیل شده بود.


کارتر می‌دانست که در سطح بین‌المللی نباید به هیچوجه کوتاه آمد. همه کشورهای هم‌پیمان باید به سهم خود مسئولیتی را برعهده می‌گرفتند؛ خیلی از هیئت‌های حاکمه و طبقات اجتماعی منطقه، هم قدرت و هم ثروت و امکاناتشان را مدیون قدرت کشور او بودند.

ماندیل به نوبه خود با اعضای پرنفوذ کنگره تلفنی تماس گرفت و ترتیب یک جلسه فوری را داد. همکاران دیگر هم با خانواده گروگان‌ها تماس گرفتند، آن‌‌ها به هیچوجه نباید با خبرنگارها حرف‌هایی می‌زدند که باعث خشم مردم می‌شد.

هنوز هواپیما‌ها از مرز ایران خارج نشده و معلوم هم نبود که با وجود همه تلاش‌ها عملیات فرار با موفقیت انجام شود. با این حال باید ترتیب یک اعلامیه مطبوعاتی داده می‌شد.

سرانجام وقتی آخرین هواپیما مرز هوایی ایران را ترک کرد، این اطلاعیه در سراسر اروپا منتشر شد: «کارتر، ریاست‌جمهوری فرمان قطع عملیاتی را که برای نجات گروگان‌‌هایمان انجام می‌گرفت، صادر کرده است. خاتمه دادن به این ماموریت به دلیل اشکالات وسایل عملیاتی انجام گرفته است.


در حین عملیات بازگشت- که به دنبال دستور قطع ماموریت انجام می‌‌گرفت- قبل از پرواز بین وسایل مختلف حمل و نقل هوایی در مکانی دورافتاده و کویری در ایران تصادف پیش می‌آید، هیچگونه برخورد نظامی پیش نیامده است ولی ریاست‌جمهوری از این که هشت تن از سرنشینان در وسیله طرفین تصادف، کشته شده‌اند و برخی نیز آسیب دیده‌اند، عمیقا متاسف است. افراد شرکت‌کننده در عملیات‌ از راه‌ هوایی از ایران خارج شده‌اند، مجروحان تحت معالجه قرار دارند و جانشان در خطر نیست. این ماموریت نشانه دشمنی نسبت به ایران و مردم آن کشور نیست و به ایرانی‌ها صدمه‌ای وارد نیامده‌ است.

انجام این عملیات صرفا جنبه انسان دوستی، حفظ منافع ملی این کشور و تخفیف تشنجات بین‌المللی را داشته است. ریاست‌جمهوری مسئولیت کامل تصمیم‌گیری در عملیات نجات را برعهده می‌گیرد.

ملت آمریکا شجاعت افراد شرکت‌کننده برای نجات گروگان‌ها را عمیقا مورد ستایش قرار می‌دهد و تایید می‌کند.
ایالات متحده کماکان دولت ایران را مسئول جان‌گروگان‌های آمریکایی‌ می‌داند.
ایالات متحده مصمم است که آزادی آن‌ها را هر چند زودتر کسب کند.»

* * *
ساعتی بعد از نیمه شب کارتر و ژنرال جونز اتاق سری پنتاگون را ترک کردند. جلسه فوری اعضای کنگره و سناتورها با رئیس در اتاق وضعیت ویژه بود. همه چیز بستگی به تصمیمات و گفت‌وگوهای امشب این گروه داشت، اگر آن‌ها علی‌رغم همه رقابت‌ها و اشتباهات کارتر از این اقدامش حمایت می‌‌کردند، آن وقت می‌شد مردم و مطبوعات را قانع کرد. روز قبل یکی از سناتورها، واقعا از کوره در رفته بود و به خاطر بعضی از سیاست‌ها، کارتر را در مصاحبه‌ای یک احمق خوانده بود اما حالا مسئله کارتر اهمیتی نداشت، مسئله قدرت کشور در میان بود و حمایت از رئیس‌جمهوری که حماقت‌هایش را مورد تمسخر قرار داده بودند، تلخی آزاردهند‌ه‌ای داشت که باب میل هیچکدام از رقبا نبود. تقریبا عده زیادی از اعضا برکناری کارتر را صلاح می‌دانستند و او را به شدت سرزنش می‌کردند اما حالا شرایط فرق می‌کرد، صحبت از خطر مشترک بود. در این لحظه کارتر که وخامت اوضاع را بیشتر از هر کسی درک می‌کرد، گفت: «حق ندارم از شما طلب پشتیبانی و حمایت کنم ولی این حمایت به هر حال اهمیت فراوانی دارد.»  
دو ساعت از نیمه شب گذشته بود که جلسه سران کنگره به نفع کارتر به آخر رسید. سناتورهای مخالف و موافق تصمیم‌ گرفتند از او حمایت کنند و وقتی آن‌ها کاخ سفید را ترک می‌کردند، کارتر مشغول خواندن رونوشتی از سخنرانی  جان اف. کندی بعد از شکست تهاجم خلیج خوک‌ها بود. پنج ساعت بعد او باید نطقی شبیه نطق کندی درباره دفاع از آبروی آمریکا برای مردم می‌کرد، نطقی که سرگرد بیچ وقتی از رادیو در اردوگاه شنید، لبخند تلخی روی لب‌هایش نشست و زیر لب گفت: «سربازها به عبث می‌میرند!»

نام:
ایمیل:
* نظر: