کد خبر: ۷۱۱۳۲
تاریخ انتشار: ۰۱ آذر ۱۳۹۴ - ۱۲:۵۲

 شهيد احمد بادرام در سن چهار ماهگي پدرش را از دست داد و در سن شش سالگي مادرش دار فاني را وداع گفت . سرپرستي و با عمو و زن عمويش سپرده شد . و او با يتيمي و رنج و زحمت زندگي را به جواني رساند و با رنج زحمت کارگري خرج خانواده (عمو و زن عمويش ) را در مي آورد . و بعد از مدتي به کشور کويت جهت کار سفر کرد و در آنجا بعد از 5 سال کار کردن در تصادفي که براي او رخ داد از ناحيه پا شکستگي پيدا کرد . هر چه در آمد داشت خرج پايش نمود و به ايران که آمد پس از مداوا کردن پايش ازدواج کرد . و چون علاقه زيادي به انقلاب داشت پس از انقلاب فرماندهي بسيج روستاي خود را به عهده گرفت و پنج يا شش سال فرمانده بسيج بود و بدون اينکه حقوقي دريافت کند در طول اين چند سال علاوه بر کار مکانيکي را در جويم پيشه کرد . در جويم چند سالي به فعاليت پرداخت پس از اين چند سال با شور و علاقه اي که به جنگ و جبهه داشت به جبهه اعزام گرديد و براي خدمت 5 سال پاسداري (پاسدار افتخاري ) ثبت نام کرد و او پس از گذراندن سه ماه آموزشي در آباده به مهاباد انتقال پيدا کرد و پس از 45 روز در جبهه به رتبه شهادت رسيد .

خاطره:
در آخرین باری که به منزل امد چند روزی پیش ما ماند روز آخر فرا رسید خواست به جبهه برود رو به مادرم کرد وپس از خداحافظی گفت: من می روم ودیگر برنمی گردم.
مادرم با ناراحتی گفت:اینجابمان و نرو تو 6 تا بچه داری کسی نیست که بزرگشان کند نرو.
در جواب مادرم گفت:ان خدای که تا به حال بزرگش کرد وبه دنیا آورد و پرورشش داد همان خدا می تواند از این به بعد هم آنان را پرورش دهد.
/224224
نام:
ایمیل:
* نظر: