کد خبر: ۷۳۴۱۰
تاریخ انتشار: ۰۱ دی ۱۳۹۴ - ۰۹:۱۳

 فرمانده  فاتح گردان مفقود الجسد جليل اسلامي قهرمان پيروزمان برادر شهيد جليل اسلامي در ميان عشاير آزاده وطايفه خود ( لبو حاجي ) در دل کوهستانهاي سر به فلک کشيده فارس در بهار سال 1340 ديده به جهان گشود بزرگي و خشونت لازمه يک مرد را از ديدن صعوبت در راه فتح قله آموخت و به همين خلطر بود که کوهستان را دوست و در هر بار که به مرخصي مي آمد حتما سري به کوه مي رفت . عزيز مهربانمان بعد از گذراندن يک سال و نيم در بيابان و کوه هجرتي ناخواسته به شهر فسا و سکونت در آن داشت و ايام طفوليت را در اين شهر گذارند تا اين که در شش سالگي پا به محيط دبستان گذاشت و در مدرسه امير کبير مشغول آموختن دانش شد تا در آينده مسئوليتهاي بزرگ را پذيرا شود کلاسهاي چهارم و پنجم را در مدرسه نهم آبان سپري نمود و سپس تداوم را در دبيرستان فردوسي بود و سالهاي نظري در دبيرستان شهيد بهشتي گذراند و در همين دوران بود که عشق به اسلام توسط ياران خداجويش در دلش قوت يافت و به صف انقلابيون قبل از انقلاب پيوست و ياري توانا شد براي آن گروه پيشتاز و سابقون به حق انقلاب در اين شهر . بعد از مدتي که نواي انقلاب بلند شد در بر پايي تظاهراتهاي و پخش اعلاميه هاي امام و ساختن مواد منفجره لازم براي درهم کوبيدن خودروها انتظامي فعاليتهاي چشم گيري داشت خاطراتي که از آن ايام داريم ببرخورد و دعواي وي با رئيس شهرباني آن زمان در تظاهراتي که از دبيرستان ولي عصر وصال سابق شروع شده بود است که سردار رشيدمان زير دست رئيس شهرباني که سعي مي نمود با نصيحت تظاهر کنندگان را متفرق سازد زد و گفت : ما حتماً امروز راهپيمايي مي کنيم و در همان جا بود که وي را دستگير نمودند ولي بعد از اينکه تظاهرات به خشنونت کشيده شد موفق به فرار گرديد و از آن به بعد بود که زندگي مخفي خود را شروع نمود تا هنگامي که کنترل شهر به دست مردم افتاد و دوباره فعاليت علني وي آغاز گرديد و در بر پايي تظاهرات و انتظامات شهر ، شب و روز خود را نمي شناخت و آنگاه که نفت در شهر کمياب شد از جمله کساني بود که به کوههاي اطراف ميرفت و هيزم را به شهر آورد و در ميانم توزيع مي نمود با دخالت و دعوت وي بود که برادر روحاني حجت الاسلام قوامي که به حق بايد گفت : سهم بزرگي در پيش برد اهداف انقلابي در اين شهر داشت در منزلمان سکونت گزيد بعد از اين که برادر قوامي دستگير شد بارها مأمورين شهرباني براي گرفتن وي به خانه هجوم آوردند ولي به فضل الهي حتي نتوانستند کوچکترين رد پايي از وي بيابند و چندين بار که موفق به دستگيري وي شدند با حيله هاي مختلفي از دست پليس نجات پيدا نمود يکي از حيله هاي وي اين بود که با لباس کارگري آغشته به گچ و سيمان در شهر ظاهر مي شد و به همين خاطر بود که با گفتن اسم اشتباهي خيلي راحت از چنگ آنها بيرون مي گريخت . در تظاهرات عيد فطر که پليس به روي مردم آتش گشود براي اولين بار بر اثر خوردن به زمين و پريدن از بلندي مجروح شد و شايد اولين قطراتي از خون پاکش که بارها براي اسلام به زمين ريخته شد در همان جا بوده باشد . شهيد بزرگوارمان همان گونه که در بالا ذکر شد اصول مخفي کاري که لازمه يک چريک پر تحرک است به خوبي مي دانست و مثلاً اعلاميه ها را بعد از پيچيدن در پلاستيک در کيسه هاي آرد يا در قوطي اف اف درب خانه جاسازي مي نمود در شکست و درهم ريختن آثار طاغوت دمي آرام نداشت و از دوستانش نقل شده است که براي شکستن شيشه هاي ضخيم بانک سپه سنگ هاي بزرگ را از مسافتي دور آورده بود . تابلويي که بر ستون يادگاري از اصلاحات ارضي شاهنشاهي و از اصول دوازده گانه انقلاب به بااصطلاح سفيد شاه در فلکه 15 خرداد ( 6 بهمن سابق ) نصب شده بود به دست توانايش کنده شد و زندگي را همين گونه گذراند تا اين انقلاب پيروز شد و بعد از پيروزي انقلاب به تحصيل ادامه داد و ضمن تحصيل در سپاه فعاليت مي نمود و هر کاري اعم از نگهباني و کمک به برداشت محصول ترياک که به خاطر پيش آمدن انقلاب و بر هم خوردن نظم طاغوت بي رويه در همه جا کاشته بودند و ديگر کارها شرکتي فعالانه داشت و در تابستان 1358 براي تشکيل سپاه پاسداران ياسوج مدت دو ماه را در آنجا گذرانده و به مجرد بازگشتن از آنجا جزء اولين گروههائي بود که به کردستان اعزام شد بعد از مدتي از کردستان بازگشته و به تحصيل و فعاليت در سپاه ادامه داد و در خرداد 1359 به اخذ ديپلم موفق گرديد و در تابستان همين سال بود که دوباره به کردستان روانه شد و بعد از اتمام مأموريت که مصادف با شروع جنگ تحميلي بود از کردستان باگشته و به جبهه آبادان رهسپار گرديد و در همين تاريخ بود که عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي را پذيرفت در بازگشت از آبادان فعاليت خود را در بسيج آغاز نمود و با قوه ي جاذبه اي که داشت موفق گرديد تعدادي از برادران را آموزش داده و آماده دفاع از مملکت اسلاميمان نمايد در سال 60 نيز جهت شرکت در حمله آبادان اعزام شد ولي از آنجائي که تقدير نبود با ديگر برادران اعزامي از فسا در جبهه سخت کرخه نور که به تازگي فتح شده بود مدت دو مماه مأموريت به وي داده شد و در همين جبهه بود که براي اولين بار سر و پايش مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت و بعد از بازگشتن از کرخه نور چند ماهي مأمور باز سازي سپاه پاسداران داراب شد و چون عاشق جبهه بود و به خاطر مسئوليتش در اينجا از رفتن وي به حمله فتح المبين ممانعت مي شد پانزده روز مرخصي گرفت و با يکي از همرزمانش عازم جبهه شد و در آن فتح بزرگ بود که مسئوليت گروهاني را متقبل گرديد و براي هميشه عضو ثابت جبهه شد همان گونه که اکنون پيکر پاکش در آنجا بسر مي برد در عمليات بيت المقدس با يک دسته از بسيجي يان جان برکف چنان بر حلقه محاصره ي بعثيون کافر حمله برد که باعث نجات دو گردان نيروهاي خودي شد و در همين حمله بود که از ناحيه کتف مورد اصابت تير قرار گرفت . در حمله رمضان به سمت معاونت گردان و مسئوليت خط شرکت جست در شناسائي هايي که در يکي از مناطق جنگي داشت براي ربودن نگهبانان دشمن و اسير کردن آنان اقدام نمود که اگر چه موفق به اسير گرفتن نشد ولي به ياري خدا موفق به کشته آن نگهبان گرديد و در همين اوان بود که با همکاري برادر شهيد مفقود الجسد کيانپور رضا بد يعني از اين شهرستان و تني چند از برادران شهرستانهاي ديگر با جاذبه خداداديش براي اولين بار طرح گردان ثابت از نيروهاي بسيج را ريختند و در شهرک 60 حماسه آفريدند و والفجر يک را خط شکن بودند و قهرمانانه از خطوط دفاعي دشمن گذشتند و 5/1 کيلومتر عمق ميدان مين را پشت سرنهاندند و با خون فرمانده فاتح گردان تپه 178 منطقه شرهاني عطر آگبي گرديد و باز همين گردان بود که استقامت قهرمانانه اش در عمليات والفجر 2 ر روي تپه برده زرد درست بر سر جاده حاج عمران و تنگه دربند گلوگاه بعثي حتي امام جمعه موقت تهران حضرت حجت الاسلام هاشمي رفسنجاني و ديگر سران مملکت را به ستايش و وادار نمود و در همين تپه بود که سردار کفر ستيز گردان ، داغ 75 دوست را يکباره بر جگر گرفت و خاکهاي آغشته به خون عزيزانش را برايمان فرستاد و وصيت نمود تا با جسدش در قبرش بگذاريم . چنانچه جسدش گير نيامد که همين خاک را در قبري بنامش بگذاريم ولي گويي همان گونه که از دنيا هيچ نداشت و هيچ نمي خواست بايد صاحب قبري نيز نباشد و بگذارد همين گونه باشد تا مسئولين خود دانند و پروردگاري که سرانجام از همه حساب خواهد کشيد بعد از والفجر 2 براي انجام مأموريتي بدون باز گشت در راس گروهي به عمق خاک عراق نفوذ نمود که در نيمه راه از طرف فرمانده هان رده بالا دستور به بازگشت دادند در والفجر 4 خود و گردانش آماده شدند که بار ديگر حماسه اي بيافرينند که حمله به تعويق افتاد و بعد از مدتي باز خيبر بنا شد و گردان فجر خط شکن خطي شد که به مراتب از خطبار لو و خطوط دفاعي آلمانها بر لب درياي مانش مستحکم تر بود و بعد از بازگشتن از آن خط مأمور پس گرفتن يکي از خاکريزهاي خودي که به چنگ دشمن افتاده بود شدند و در کمتر از نيم ساعت با دادن يک زخمي خط ذکر شده را نيز پس گرفتند و سرانجام فاتح هميشه پيروز جبهه حق مثل تمام عملياتها دست و پاي خود را خضاب نمود و در دوشب قبل از شهادت يورشي ديگر بر قلب دشمن نمود و طرح مصافي سنگين را ريخت و آماده ضد حمله دشمن که بامدد از تمام اسلحه هاي مدرن روز صورت مي گيرد شد در ميان آتش توپ و خمپاره و آتش مؤثر تانکهاي دشمن گردان را آرايش داد و مقر فرماندهي اش را در سخت ترين جا انتخاب نمود در دفع اولين پاتک دشمن بر سر خصم آتشي جهنمي باريد و در حين سومين پاتک بود که روح پر فتوحش از قالب خاکي به سوي رضوان خدا پر گشود و قامت رسايش بر زمين افتاد و ياران با وفايش تا آخرين نفس جنگيدند و حال نيز مثل هميشه در کنار هم بسر مي برند و اکنون در بيابانهاي شرق دجله آسوده خفته است تا خستگي نه سال تلاش بي امان در راه اهداف انقلاب را از تن بيرون کند و اما آنچه را تاکنون گفته ايم در مورد کارهاي وي براي پيروزي انقلاب بود و اينک کلمه اي چند در مورد اخلاق و صفات کريمه وي بنويسيم به اميد اين که چراغي فرا روي پويندگان راه حقيقت گردد . سردار دليرمان ايام طفوليت و جواني را جداي از همه شرارتها و فسادهاي آن زمان گذرانده آرام و صبور و مهربان بود . دلسوزي و مهرباني و اخلاق خوش و لبخند هميشگي اش داغمان را صد برابر نموده و از اينکه قدر وي را ندانستيم ناراحتيمان عظيم تر او يگانه اي بود که خدايش براي مسئوليتي خطير گزيده بود کارهايش را از همه مخفي مي نمود و آنچه در سطور بالا نقل کرده ايم يا خود شاهد بوده ايم يا دوستاني که به نحوي آگاهي داشتند آنرا برايمان تعريف نموده اند از جمله کارهاي وي اين بود که هنگامي که به مرخصي مي آمد قبل از اينکه به خانواده خود سر بزند و به شهر خودمان بيايد همه سراغ برادران معلول و مجروح ديگر شهرستانها مي رفت و بر قبور شهداي شهرستانهاي ديگر فاتحه مي خواند و حتي گاهي قبل از اينکه به فسا بيايد به فسا بيا به داراب رفته و بر سر قبر فرمانده شهيدش حميد عارف مي رفت و بعد به خانواده خود سر مي زد قدرت جاذبه وي چنان قوي بئود که بارها تعداد زيادي از دوستانش از شهرستانهاي ديگر براي ديدارش چه در هنگامي که مجروح و چه وقتي که سالم و در مرخصي بود به اين شهر مي کشاند گوئي که طاقت فراق وي را نداشتند وي با ديدن اطفال يتيم و افراد بي بضاعت اشک از ديدگانش سرازير مي شد و به همين خاطر بود که هميشه به کمک برادرش جاويد طرحهائي براي کمک به اين گونه افراد مي ريخت و نيز در همين رابطه بود که براي ازدواج پرسنل بي بضاعت گردانش تسهيلات ولوازم اوليه زندگي و احياناً پيدا نمودن شغل اقدام مي نمودند و اما آنچه که بخواهيم را جمع به وي شهيدان ديگر بگوئيم کم گفته ايم زيرا که مولايشان امير مؤمنان فرمودند تعريف هائي که در مورد چيزهاي دنيايي مي شود حتماً زياده روي است و آنچه از اخرت وصف شود کم توصيف شده است و کس را ياراي توصيف آخرت نيست و اينان قدسياني بود که براي انجام مأمورتي به اين دنياي خاکي آمدند و چه سعادت مندانه به خانه اصلي خود که همانا بهشت خداوندي است بازگشتند و اين سخني است که پاکان باور دارند و منافقان در شکند و کافران دروغ مي پندارند به اميد اينکه راهش تدام يابد سخن را به پايان مي بريم روحش شاد و راهش مستدام باد.

برای اطلاعات بیشتر به وصیت نامه شهید مراجعه کنید.



/224224
مطالب مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر: