کد خبر: ۷۴۹۷۴
تاریخ انتشار: ۱۹ دی ۱۳۹۴ - ۲۰:۲۲
پدر شهید افغانستانی مدافع حرم "سید حمید یزدانی"
پدر سید می گوید: اگر از همان افغانستان هم به من گفته بود، ممانعت نمی کردم، چون می خواست به جهاد برود و جهاد مقدس است. من چهار پسر داشتم بالأخره یکی از اینها حق اهلبیت نبود؟!

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، اعضای بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق(ع) در سری دیدارهای خود با خانواده شهدای مدافع حرم افغانستانی لشکر فاطمیون این هفته به دیدار خانواده شهید سید حمید یزدانی رفتند. یکی دانشجویان گزارش این دیدار را اینگونه روایت می کند:

مادر از دلتنگی هایش می گفت و پدر از آرام کردن مادر... پدر سید به خاطر مادر تمامی آثار شهید رو از بین برده بود...  مادر با این حال دائم  از پسرش یاد میکرد و بی تاب می شد.

"سید حمید با این که زیاد درس رو ادامه نداده بود، اما اشعار بسیار زیبایی می گفت. روی کاغذ می نوشت میزد بر دیوار اتاق، گاهی هم مداحی میکرد.می گفتم تو که آخر بلد نیستی، چطور این اشعار را می گویی؟! با لبخند میگفت میگم دیگه،  عنایت اهل بیته." مادر سید حمید این ها را برایمان می گفت و می گفت...

انگار در محضر مادر شهید علم الهدى یا خانواده شهید ابراهیم هادی نشسته بودیم و برایمان از آزادگی های فرزندشان می گفتند

مادر ادامه داد: سید حمیدم هیچ وقت لباس نو نمی پوشید، هر وقت لباس نویی برایش میگرفتیم فقط یک بار تن میزد تا ما ناراحت نشیم و بعد لباس کهنه ای می پوشید، لباس نو را به هم محلی های کم درآمدمان می داد.

پدرش می گفت: موقع تشییع جنازه، بعضی کارگر هایی که سن بالایی هم داشتند آمده بودند. می گفتند اسید حمید حق پدری بر گردن ما داشت. هر روزی که ما کار نداشتیم و پولی نبود، به ما کمک می کرد.

پدر می گوید: وقتی می خواست کمک کند، پول را نمی شمرد، هر چه در جیب داشت می داد. به او می گفتم باباجان اینها واقعا محتاج نیستند لازم نیست به آنها کمک کنی. ولی میگفت : نه بابا بالأخره دست دراز کرده

پدر خاطراتی از جنگ با شوروی را در ذهن مرور می کند و می گوید: من خودم دوازده سال با شوروی در افغانستان جنگیدم، هر وقت از خاطراتم می گفتم، سید حمید افسوس می خورد که ای کاش الان هم فرصتی بود و ما برای جنگ می رفتیم.

با برادر بزرگترش سید عباس، به بهانه زیارت به ایران می آید، وقتی به تهران میرسند، با پدر تماس می گیرید و می گوید که قرار است به سوریه برویم.

پدر سید می گوید: اگر از همان افغانستان هم به من گفته بود، ممانعت نمی کردم، چون می خواست به جهاد برود و جهاد مقدس است. من چهار پسر داشتم بالأخره یکی از اینها حق اهلبیت نبود؟!

وقتی از محضر پدر و مادر شهید مرخص شدیم، فکرم در خاطرات شهدای دفاع مقدس و پدر و مادرهایشان می چرخید. انگار دوباره دفاع مقدس شده و گلچین شهادت دست به انتخاب زده.

نام:
ایمیل:
* نظر: