کد خبر: ۷۵۸۹۰
تاریخ انتشار: ۲۹ دی ۱۳۹۴ - ۰۹:۵۵
دکتر عراقی روی پرونده ام نوشت: «هر چهار ساعت، یک آمپول پنی سیلین.» آن جا که ایران نبود بپرسند چند وقت است پنی سیلین نزدی و تست کنند.دکتر برای هر چهار ساعت، یک آمپول تجویز کرد؛ پرستار هم زود دست به کار شد.
 به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس،آزاده سیدهاشم عابد درخاطرات خود آورده است :

 دکتر عراقی روی پرونده ام نوشت: «هر چهار ساعت، یک آمپول پنی سیلین.» آن جا که ایران نبود بپرسند چند وقت است پنی سیلین نزدی و تست کنند.دکتر برای هر چهار ساعت، یک آمپول تجویز کرد؛ پرستار هم زود دست به کار شد.
اولی را که زد، بدنم حساسیت نشان داد و تب کردم. بعد هم از حال رفتم. فردایش که حالم جا آمد، بچه ها گفتند: «تا صبح هذیان می گفتی؛ به صدام و دار و دسته اش فحش می دادی و لعنت می گفتی.»
دکتر عراقی به پرستارها گفته بود: «داره تموم می کنه این پدرسوخته! کاری باهاش نداشته باشین!»
دکتر عراقی وقتی می دید حال یکی خوب نیست، با آمپول هوا کارش را می ساخت و من آن روز خیلی شانس آوردم. سر وقت من که آمد، پوست پایم را با عصبانیت برداشت.
کار هر روزش بود. با پنس می افتاد به جانم و کمی از گوشت پایم را برمی داشت. گوشت های آن محدوده از پایم خیلی آزرده شده بود و سیاه می زد.
با عصا که راه می رفتم، چرک و خون راه می افتاد. من را میگذاشتند لبه ی تخت تا پانسمانم را عوض کنند. جای زخم به قدری گود شده بود که تا چشم بچه ها به پایم می افتاد، ناخودآگاه رویشان را برمی گرداندند. واقعاً حالشان بد می شد. نمی دانم چقدر گوشت را ذره ذره از پایم کَند و توی سطل زباله انداخت.
وقتی یادم می آمد که چطور از زیر آن همه سنگ، جان سالم به در برده ام، نیرو می گرفتم. آن روزها روحیه عجیبی داشتم.
همه جای دنیا رسم است، کسی که مریض است و توی بیمارستان بستری اش کرده اند، رژیم غذایی خاصی دارد. ما هم داشتیم. آن هم چه رژیم غذایی ای! عجب تحویل گرفتنی! از این خبرها نبود. صبحانه یک لیوان آش بهمان می دادند که بیشتر آب بود و چند دانه برنج.
نام:
ایمیل:
* نظر: