کد خبر: ۷۸۲۱۰
تاریخ انتشار: ۲۵ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۲:۰۰
«مصطفی خمینی» بعد از تبعید پدر بزرگوارشان به ترکیه رهبری نهضت انقلاب اسلامی را به عهده گرفتند و با جدیت و بدون هراس آن را دنبال می‌کردند. رژیم شاه که ایشان را خطری جدی برای خود تلقی می‌کرد او را به ترکیه تبعید کرد.
گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس: فعالیت‌های گسترده «آقا مصطفی» سبب حساس شدن ساواک شده و ایشان را تحت نظر قرار می‌دهد به خصوص اینکه روحیه آقا مصطفی اصلا سازشکارانه نبود و این کار را برای ایشان مشکل‌تر می‌خواست.

محدودیت رژیم شاه برای آقا مصطفی

رژیم پهلوی قصد داشت با زندانی کردن من در میان مبارزان و مجاهدان نهضت پدرم رعب و وحشت ایجاد نماید و ارتباط آنان را با پدرم و من به یک‌باره قطع کند و ادامه نهضت را با مشکل مواجه سازد. در مقابل من نیز در تلاش بودم تا به طرق مختلف این همبستگی را حفظ نمایم. بنابراین در تاریخ 1343.9.4 طی نامه‌ای از زندان حجة‌الاسلام والمسلمین شهاب‌الدین اشراقی را از جانب خود برای انجام مسایل مقلدین امام‌، وکیل و نماینده خود معرفی کردم.

بسم الله‏ الرحمن الرحیم بعد الحمد والثنا فان جناب العلامه الفاضل حجت‏الاسلام آقای حاج شیخ شهاب‏ الدین اشراقی ـ دامت برکاته ـ از قبل حقیر وکیل هستند در أخذ وجوه شرعیه‏‌ای که بنا است به دست من برسد، که از قبل آقای والد ـ مدظله ـ وکیل هستم وکیل در توکیل می‌‏باشم و آن را به مصارف شرعیه و محال مقرره برسانند و یا آن که حفظ کنند تا تکلیف برای بعد از آن مقرر شود و نیز می‏توانند رسید داده و امضا فرمایند. 25شهر رجب المرجب 1384

طی دو ماهی که از بازداشتم می‌گذشت مراجع عظام قم،‌ علمای اعلام و شخصیتهای انقلابی ازجمله هاشم آملی، میلانی و مرعشی نجفی برای آزادی من و پدرم اقدام کردند که البته بی فایده بود  من در زندان با داریوش فروهر که از طرفداران مصدق بود و خود را ملی‌گرا می دانست هم‌بند شدم. در زندان به من کاغذ و قلم نمی دادند و از کاغذ و قلمی که فروهر برای خودش تهیه کرده بود، استفاده می کردم. ما گاهی در خصوص مسائل سیاسی حرف می زدیم و موقعی که مأموران برای بازدید می آمدند فروهر به سلول خودش می رفت، و من هم شروع به خواندن قرآن می کردم تا مأموران بروند.

از برخی که برای ملاقات با من به زندان می آمدند تقاضا کردم تا از طریق مراجع عظام خبری از صحت و سلامت پدرم در تبعیت به من بدهند. از آنجا که تا تاریخ 43.9.30 پدرم از بازداشتم هیچ اطلاعی نداشتند و به گمان اینکه من در قم هستم در بدو ورود طی تلگرافی خبر سلامتی خود را به من رسانند که متن تلگراف به دستم نرسید .

در تاریخ 13 آبان 1343 بار دیگر پدرم به محض ورود به هتل بلوار پالاس روی سربرگ آرام دار هتل مطلب بسیار مهمی برای من نوشته و می فرستند که به دلیل زندانی بودنم باز هم نامه به دستم نرسید. در تاریخ 43.8.19 طی نامه‌ای مرا به عنوان وکیل تام الاختیار خود تعیین کردند تا وجوه شرعیه را دریافت کنم و شهریه حوزه های علمیه را بپردازدم ایشان در نامه شان مرقوم فرموده بودند.

«بسم‌الله الرحمن الرحیم الحمدالله علی السرأ و الضرأ والسلام علی محمد و آله الطاهرین‌. و بعد، نور چشم محترم که مورد وثوق اینجانب است‌، وکیل است از طرف حقیر در کلیة امورم‌. آنچه از وجوه از قبیل سهمین مبارکین‌، مُطالب هستم به ایشان بدهند برای تأمین شهریة طلاب محترم‌؛ و وکیل هستند در اخذ و دستگردان سهمین مبارکین و هر نحو وجهی که باید به من برسد، و در اعطا به محاّل مقرر خود و وصی اینجانب هستند و وصیتنامه‌ام در یکی از دفاتر موجود است‌. قضای چندین سال صوم به‌عهده دارم احتیاطاً، و دو ـ سه سال هم نماز احتیاط کنند. کتب من از مصطفی است‌. اثاثیة خانه مطلقاً از مادر مصطفی است‌. بقیة وصیتنامه‌ام عمل شود. مراد از «نورچشمی‌» که در صدر ورقه نوشته‌ام‌، فرزند بزرگم‌، آقا مصطفی خمینی ـ ایّده‌الله تعالی ـ است‌، «و أُوصِیه‌ِ بِتَقوَی‌اللهِ و إِطَاعَة‌ِ أَمرِه‌ِ ؛ و أرَجُو مِنه‌ُ الدُّعَأَ فِی الحَیوة‌ِ و الوَفَاة‌ِ». 5 رجب المرجب 1384

ساواک در جواب یکی از نامه های پدرم نوشت آقا مصطفی دارند استراحت می کنند. من در طول مدت زندانی بودنم طی نامه ای شیخ شهاب الدین اشراقی را وکیل خود در امور محوله قرار دادم.

زندان برای آقا مصطفی لازم است

اصل خبر دستگیری مرا  آقای شیخ فضل الله محلاتی ـ نماینده علما در ترکیه ـ برای دیدار با پدرم به ترکیه رفته بود به ایشان گفتند.امام با لبخند به آقای محلاتی گفتند: زندان برای حاج آقا مصطفی لازم است تا پخته‌تر شوند.

مقامات ساواک فکر می‌کردند که دور شدن من از کانون نهضت یعنی قم و حتی تهران‌، به احتمال زیاد به روند نهضت لطمه جدی وارد خواهد کرد و از مقام و منزلت پدرم نیز کاسته خواهد شد. به همین جهت با آزادی من از زندان به شرط تبعید به ترکیه موافقت کردند.

بر اساس این محاسبات سرهنگ مولوی رئیس ساواک استان مرکزی در زندان نزد من  آمد و اظهار داشت که شما می‌توانید نزد پدرتان بروید و چون از تمایل و آمادگی من اطمینان یافت و نقشه ساواک را در این مرحله موفق دید فورا از من خواست تا رسما از شهربانی تقاضای گذرنامه و صدور برگ خروج کنم تا ایشان نیز اقدام لازم را انجام دهد.پس از طی تشریفات لازم سرهنگ مولوی ضمن آزادیم با من قرار گذاشت که اولا بدون سر و صدا وارد قم شوم و جنجالی به پا نکنم، ثانیا تاریخی را مشخص کنم تا  درتهران حاضر باشم و از طرف دیگر طی تلگرافی آزادی من را به ساوک قم اطلاع داد و خوستار مراقبتهای لازم شد.

قرار بازداشتم به قرار عدم خروج از حوزه قضایی تهران به وجه التزام 50 هزار ریالی تا پایان دادرسی و صدور اجرای حکم تبدیل شد. من با یک ترفند در تعهدم نوشتم هیچ گونه اقدامی در جهت مصالح عمومی مرتکب نشونم. و کلمه خلاف را از ابتدای جمله حذف کردم؛ مأموران ساواک هم متوجه نشدند

 من در ساعت شش بعدازظهر، تاریخ 43.1.18 از زندان قزل‌قلعه آزاد شدم. همزمان اداره دادرسی ارتش نیز قرار بازداشت مرا به قرار التزام عدم خروج از حوزه قضایی تهران تبدیل و طی نامه‌ای به ساواک اعلام نمود. من بلافاصله پس از آزادی عازم قم شدم.  در ساعت 10 صبح به قم رسیدم و بعد از زیارت حرم حضرت معصومه ـ سلام الله علیها ـ به مجلسی که به مناسبت خاتمه درس آیت الله نجفی مرعشی ـ استادم ـ برگزار شده بود رفتم که مورد استقبال استاد و سایر طلاب قرار گرفتم.

انصراف آقا مصطفی از سفر به ترکیه

در حالی که ساواک طبق برنامه قبلی خود در صدد فراهم آوردن مقدمات سفرم به ترکیه بود من در دید و بازدیدهایم با علمای طراز اول قم، ‌آنان را از قصد سفر خود به ترکیه مطلع کردم، ‌لیکن با مخالفت جدی علما مواجه شدم و آنان این امر را توطئه‌ای از سوی ساواک قلمداد کردند و رفتن مرا به هیچ وجه صلاح ندانستند.به این دلیل که این تبعید براساس خواست و مصلحت حکومت پهلوی  به منظور دور کردنم از کانون نهضت و جلوگیری از تداوم آن در غیاب رهبری نهضت و فعالیتم بود، ضمن اینکه من پس از اطلاع از جریان اعزام نماینده روحانیون مرحوم سید فضل‌الله خوانساری به ترکیه و ملاقات با پدرم و مکاتبه ایشان  با مراجع و خانواده‌، تا حد زیادی نگرانی‌هایم نسبت به شرایط جسمی و امنیتی ایشان برطرف شد با مشورتهای بیشتری که انجام دادم به مخالفت با قولی که داده بودم برآمدم و در جمع بندی به این نتیجه رسید که ممکن است نماندنم در قم به نفع پدرم نباشد و من نتوانم به نهضت ظلم براندازی که پدرم آغاز کرده خدمت کنم. مأمورین ساواک به دستور ریاست ساواک تهران‌، مرا از لحظه آزادی تحت‌نظر داشتند. آنها از این نکته مهم آگاه بودند که اگر من به مدت طولانی در قم بمانم ممکن بود به دلیل  نزدیک بودن  ماه رمضان تبلیغات گسترده‌ای به نفع پدرم صورت خواهد گرفت‌؛ بنابراین در متقاعد کردنم برای تغییر تصمیم و رفتنش به ترکیه سعی بسیار کردند

برای همین در موعد مقرر به تهران نرفتم و وقتی مأمورین ساواک علت تأخیر را جویا شدند، به آنان گفتم از رفتن به ترکیه منصرف شده ام.

 روز بعد سرهنگ مولوی شخصا تلفنی با من تماس گرفت و علت تأخیرم را پرسید.

جواب دادم من در پیشنهاد رفتن به ترکیه را بررسی و با علما مشورت کردم و به این نتیجه رسیدم که رفتن من از قم به صلاح نیست .

سرهنگ مولی با عصبانیت شروع به توهین و جسارت به من و سایر علما کرد که  قاطعانه و به مراتب شدیدتر جواب او را دادم تا حدی که مولوی مجبور شد تلفن را قطع کند.از آن پس پیگیریهای ساواک مرکز شدیدتر شد و مرتب از ساواک قم می خواست مرا راضی کند و به تهران بفرستد و پس از آنکه مأیوس شد طی تلگرافی دستور مجدد بازداشتم را صادر کرد.

حمله به بیت آقا مصطفی و تبعید به ترکیه

ساواکی‌ها به منزل من حمله‌ور شده به طرز فجیعی مرا دستگیر و روانه تهران کردند .این یورش آن‌چنان وحشیانه بود که موجب شد همسرم معصومه خانم که باردار بود دچار ناراحتی شد و بچه خود را سقط کرد و به کسالت ممتدی دچار شد؛ که خبر از دست رفتن فرزندم در ترکیه به دستم رسید.

من شب را در باشگاه نخست‌وزیری گذراندم و برای رفع نگرانی مادر و همسرم که شاهد دستگیریم، نامه‌ای برای‌شان نوشتم  در این نامه ها ضمن توصیف محل استقرارم سفارشاتی در خصوص فرزندانم به برادرم احمد آقا کردم. فردای آن روز در ساعت 5:30 بعدازظهر با هواپیما به استانبول اعزام شدم از استانبول نیز به محل تبعید پدرم در شهر بورسا منتقل شدم.

وقتی به منزل محل تبعید پدرم در ترکیه رسیدم ایشان  از من پرسیدند که آمدی یا تو را آوردند.

  من گفتم: مرا جبراً فرستادند

ایشان هم با لبحند در جواب گفتند: اگر خودت آمده بودی همین الآن تو را بر می گرداندم.

حضور من کنار پدرم باعث تقویت روحیه پدرم شد. بخصوص اینکه فعالیت‌ها و بحث‌های علمی من و  پدرم بیشتر شد.

من در مدت توقفم در ترکیه، همچون قبل، در خدمت پدرم قرار گرفتم. طبع پدرم چنین بود که از مأمورین امنیتی ترکیه و مأمورین ساواک هیچ تقاضایی نمی‏‌کردند و بدین سبب از نظر تغذیه در وضعیت نامطلوبی قرار داشتند. من توانستم، تا حدودی این مشکل را رفع کنم. بر وضعیت غذای پدرم و نحوۀ تهیۀ آن نظارت داشتم و حتی گاهگاهی نیز خودم این کار را انجام می‏‌دادم. پدرم در اثر روحیۀ خاصی که داشتند تا زمان رفتن من به نزد ایشان؛ حتی پرده‏‌های محل اقامت خود را نیز کنار نزده بودند تا مناظر اطراف آن را تماشا کنند. در مجموع از نظر رفاهی، رفتنم موجب بهبودی امور گردید. خبر تبعیدم به ترکیه به سرعت پخش شد و نگرانی‌هایی در مجامع حوزوی قم‌، نجف‌، کربلا و کاظمین ایجاد نمود. تحرک و جنب‌وجوش جدیدی مشاهده و این امر سردمداران رژیم را به تکاپو واداشت‌.

از یک سو جّو حاکم بر کشور ترکیه و نظام تحمیلی لائیک برآن و از سوی دیگر، عدم امکان ارتباط آسان مبارزین ایرانی با من و پدرم در آنجا، شاهد کاهش فعالیت‌های سیاسی و افزایش فعالیت‌های علمی ما شد. که ثمره آن تدوین چند کتاب فقهی است وقتی پدرم کتاب تحریرالوسیله را می‌نوشتند، راجع به مسایل آن با من بحث می‌کردند. در آن موقع‌، گاهی سر بحث‌، قیل و قال ما به حّدی بالا می‌گرفت که ساواکی‌ها می‌آمدند و می‌گفتند: آقا دعوا نکنید، پدر و پسر که با هم دعوا نمی‌کنند.

 بعد از آن که بحث ما تمام می‌شد و با هم می‌نشستیم و چای می‌خوردیم‌، می‌گفتند: این چه دعوایی است که بعد آن با هم می‌نشینند و چای می‌خورند؟

تصمیم آقا مصطفی برای بازگشت

پس از چند ماه توقف در ترکیه‌، به تدریج بحث بازگشت من به ایران مطرح شد. با توجه به لزوم فعال نگهداشتن نهضت اسلامی و حفظ گسترش شبکه اطلاع‌رسانی و ارتباطی آن‌، بازگشت من به ایران اهمیت بالایی داشت‌. پدرم نیز به‌طور کامل با این کار موافق بودند.

برای همین به یکی از مقامات امنیتی بورسا به نام سرهنگ علی چنتر نامه نوشتم و درخواستم را مطرح کردم.

بسمه تعالی جناب سرهنگ چنتر متمنی است لطفاً اقدام فرمایید که بنده بتوانم به ایران مراجعت کنم؛ چه آن که از اوضاع خانوادگی هیچ اطلاعی در دست نیست و بدین جهت هم آقای والد ناراحت هستند؛ البته از بذل لطف دریغ نخواهید فرمود و ناراحتی من هم برای بچه‌هایم موجب ناراحتی ایشان می‌باشد؛ البته هر چه زودتر اقدام خواهید فرمود  تاریخ 29 اسفند 43 سیدمصطفی خمینی‌

البته آنچه در  نامه مذکور به عنوان بی‌خبری و نگرانی از خانواده عنوان کردم‌، تا حدودی صحت داشته‌؛ ولی واقعیت این بود که می‌خواستم با توسل به این بهانه مؤثر اجازة بازگشت به ایران و یا رفت و آمد آزادانه بین ایران و ترکیه را از مقامات ایرانی به دست آورم.

این درخواست به ساواک مخابره شد. از طرفی در داخل رژیم شدیداً تحت فشار بود و علما برای رفع تبعید من و پدرم بیانیه داده و خواستار بازگشت ما می شوند. رئیس ساواک هم شرط‌هایی گذاشت که آمدن من مشروط شد به اینکه بر علیه شاه و مملکت کاری نکنم و کتباً متعهد هم بشوم و در قم نمانم و هر جا که سازمان ساواک تعیین کند سکونت کنم مانعی ندارد.

من هم یک تعهدنامه با این مضمون نوشتم بسم الله‏ الرحمن الرحیم چنین اظهار می‌شود: 1. به هیچ وسیله دخالت در سیاست نکنم و کاری بر ضد حکومت انجام ندهم. 2. به هیچ وجه تماس با اشخاص مخالف نگیرم و ارتباط با آنان نداشته باشم.  3. امتناع می‏‌نمایم از قبول تماس با اشخاص و جماعتی که بر ضد حکومت باشند، اگرچه آنان تقاضا کنند.

در تاریخ21 ماه مارس و 11 فروردین 1344 ریاست ساواک تعهدنامه فوق را نپذیرفت و به ادارۀ کل سوم ساواک دستور داد که مصطفی خمینی باید با صراحت آنچه مدّ نظر ساواک می‏‌باشد تعهد نماید. مقامات ساواک به روشنی می‏‌دانستند که بازگشت من به ایران تبعات و تأثیرات زیادی در پی خواهد داشت؛ بنابراین سعی کردند با سختگیری و طرح شرایط سخت‌‏تر مرا از عملی کردن چنین تصمیمی باز دارند؛ از این رو پس از ردّ تعهدنامۀام، خودشان تعهدنامه‌‏ای دلخواه تنظیم کردند و برای من فرستادند به این امید که من از امضای آن سر باز زنم و آنها بهانۀ لازم برای مخالفت با بازگشت من به ایران به‌دست بیاورند. متن تعهدنامۀ تنظیمی از طرف ساواک چنین بود.

"اینجانب سید مصطفی مصطفوی معروف به موسوی خمینی فرزند آیت‏ الله‏ روح‏‌الله‏ خمینی، دارای شناسنامه شماره 38 صادره از خمین متعهد می‏شوم که اولاً؛ در هیچ کار سیاسی دخالت ننمایم؛ ثانیاً؛ در هیچ دسته‏‌بندی سیاسی شرکت نکنم؛ ثالثاً با هیچ فرد یا دسته یا حزبی که قصد و مرام و فعالیت‌شان مخالف حکومت و منافع کشور است، رفت و آمد و گفتگو نکنم و تماس نگیرم؛ رابعاً تعهد می‏‌کنم که پس از برگشتن به ایران در هر نقطه‌‏ای که دولت صلاح بداند، زندگی کنم و بدون اجازه، محل زندگی خود را تغییر ندهم." در ذیل این متن با خط دیگری مطالب زیر افزوده شده است: "در غیر این‌صورت مقامات صالحه، محق خواهند بود که درباره‌‏ام هر تصمیمی که صلاح بدانند رفتار کنند."

من این تعهدنامه را نیز پذیرفتم و در تاریخ 44.4.12 زیر آن را امضا کردم و باز هم راه بهانه را بستم که مورد تأیید ساواک قرار نمی گیرد و متنی را خودشان تنظیم می کنند و به ترکیه  می فرستند. من برای آنکه ساواک بهانه ای نداشته باشد امضاء کردم. اما ساواک متن تنظیمی خود را هم نپذیرفت. بعد از مدتی ساواک متنی غیر معقول تنظیم و برایم فرستاد که معنای آن حصر و زندانی خانگی و تحت نظارت شدید ساواک بود.

ساواک در پاسخ  تعهد نامه‌ام نوشت می‏‌تواند بیاید، مشروط بر آنکه در دهات خود در نزدیکی خمین زندگی نماید و باید دو نفر ژاندارم و دو نفر مأمور آگاهی از شهربانی مراقب بوده که با یک نفر غیر از اهل منزل خود و بستگان درجۀ یک تماس نگیرد و اگر هر کس از اطراف منزل رد شد به وسیله تیراندازی باید معدوم شود. در غیر این‌صورت نمی‏‌تواند بیاید.

 مقامات ساواک با مشاهدۀ اشتیاق و عزم من برای بازگشت به ایران ـ با توجه به تعهداتی که سپرده بودم و حاضر بودم بسپارم ـ با مطالعۀ همه‌جانبۀ شرایط و پیامدهای دور و نزدیک بازگشت به ایران،  و در آخر با وقت‌کشی ساواک و اهمال و کارشکنی، تحت هر شرایطی مراجعت مرا به ایران ممنوع اعلام کرد.

دولت ترکیه در تنگنای سیاسی

درست در ایامی که شاه و مقامات ساواک تلاش داشتند از پذیرش بازگردانم سرباز زنند و جریان آن را مشمول مرور زمان سازند، نیروهای مبارز داخل ایران طی نامه‌ها، تلگراف‌ها و طومارهای متعدد برای مقامات و نهادهای حکومتی دولت ترکیه از جمله ریاست جمهوری‌، دولت و مجلس آن کشور و همچنین با مراجعات مکرر به سفارتخانه‌های ترکیه در کشورهای مختلف نسبت به تبعید پدرم و سرنوشت ایشان ابراز نگرانی و به دولت ترکیه اعتراض کردند.

دولت ترکیه با مشاهده و دریافت این حقیقت که پدرم صرفاً یک شخصیت درون‌مرزی ایران نیست‌، بلکه موقعیت فرامرزی دارد، خود را در تنگنای سیاسی شدیدی احساس کرد. برای همین رژیم ایران را تحت فشار قرار داد تا من و پدرم را به جای دیگری منتقل کنند. بنابراین از اواسط سال 1344 برای مقامات رژیم پهلوی مسلم شد که باید این مسئله را هر چه سریع‌تر برای دولت ترکیه حل کنند. محمدرضا پهلوی طی پیام شفاهی برای آیة‌الله سید احمد خوانساری که به‌وسیله جعفر شریف‌امامی در تاریخ 44.6.17  فرستاده بود، اعلام کرد: خمینی را به عراق می‌فرستم و یا به ایران خواهم خواست.‌

با مطالعه واکنشی که رژیم پهلوی در مقابل تلاش‌های من برای بازگشت به ایران نشان داده بودم، واضح بود که بازگرداندن به ایران کاملاً منتفی است‌؛ لذا عوامل رژیم پهلوی چاره‌ای جز انتقال ما به کشوری دیگر نداشت. نکته مهم و قابل تذکر این است که من و پدرم هیچ تقاضا و درخواستی در خصوص انتقال به عراق مطرح نکردیم.

 

رسول حسنی

ادامه دارد...
نام:
ایمیل:
* نظر: