کد خبر: ۷۹۴۲۹
تاریخ انتشار: ۱۶ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۲:۱۹
خانواده توسلی‌ها یک شهید دارند شهیدی که حتی ابوحامد اصلا او را ندیده و برادران بزرگتر ابوحامد هم شاید ندیده باشند. شهید امین توسلی برادر ابوحامد که سال‌های 56 و 57 به جرم عشق به خمینی توسط گروهی همچون ساواک دستگیر می‌شود و به بهانه انقلابی بودن و دوست داشتن خمینی سال‌ها مفقود می‌شود.

اوایل اسفندماه سال گذشته بود که خبر شهادت مردی افغانستانی در سوریه بین رسانه‌های داخلی و خارجی منتشر شد. خبر شهادت "علیرضا توسلی" فرمانده تیپ افغانستانی‌های مدافع حرم در سوریه به نام "تیپ فاطمیون" که در روزهای نخست جنگ سوریه با اعضایی متشکل از 25 نفر در مشهد شکل گرفت. نیروهای افغانستانی سپاه محمد(ص) که روزی در افغانستان علیه شوروی و طالبان می جنگیدند با گذشت زمان و مهاجرت به ایران هیئتی مذهبی را در مشهد تشکیل دادند و با آغاز حملات داعش و تکفیری ها تصمیم به دفاع از حرم گرفتند.

ابوحامد، حجت خاوری، سید حسین حسینی و برخی دیگر از شهدای فاطمیون جزو همان هسته اولیه بودند. دور از واقعیت نیست اگر بگوییم نام فاطمیون و علمی که به دست بچه های افغانستانی مهاجرنشین در ایران برافراشته شد به واسطه فرماندهی ابوحامد بود. روزی که خبر شهادت "علیرضا توسلی" در رسانه ها پخش شد کمتر کسی نام فاطمیون را شنیده بود. نامی که امروز به واسطه رشادت های شیرمردان افغانستانی مرزها را درنوردیده است.

...

خانه ابوحامد در یکی از کوچه های قدیمی شهر مشهد است. محله ای که بسیاری از افغانستانی های مهاجر در ان سکونت دارند. خانه پر است از عکس های شهید. شهید ابوحامد در کنار دیگر شهدای فاطمیون. انگار قرار نیست حالا که خودش هم نیست عکسهایش بدون دوستانش در خانه قاب شوند. طاقچه بزرگی از اتاق و یک کمد شیشه‌ای کلکسیون بچه‌های فاطمیون است. یادگاری‌های ابوحامد در کمد جا گرفته‌اند. عکس‌هایش هم روی دیوار. شهید مهدی صابری، شهیدفاتح، شهید قاسمی دانا و شهدای دیگر کنار ابوحامد هستند.

 به پای صحبت مادر خانواده می‌نشینیم، تا از روزهای زندگی اش با ابوحامد بگوید. جنس حرف‌ها اگرچه زنان است ولی زبان سخن صلابتی مردانه دارد. سرگذشت زندگی‌اش مرا یاد قصه همسران صبوری می‌اندازد که روزگاری نه‌چندان دور مرد خانه را روانه جبهه‌های جنگ کردند. روایتی از زندگی مجاهد افغانستانی و فرمانده لشکر فاطمیون شهید "علیرضا توسلی" معروف به ابوحامد که بخش دوم گفت و گوی خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس با همسر شهید در ادامه آمده است.

 

** از خود شهید ابوحامد صحبت کنید، اینکه اهل کجا هستند و تا قبل از اینکه فرمانده فاطمیون شوند مشغول چه کاری بودند.

شهید ابوحامد متولد استان میدان شهر افغانستان روستایی به نام گوردر است. توسلی ها قوم پرنفوذی هستند و شهید توسلی یازدهمین فرزند خانواده و آخرین فرزند و طبعا بسیار عزیز بود. با وجود امکانات کمی که در افغانستان است از همان کودکی زیرکی و هوش خود را ثابت می کند.

امروز هم هم خانواده توسلی ها خانواده ای پر نفوذ در افغانستان هستند و در هر شغل و صنفی فعالیت دارند. زمانی که شهد ابوحامد 5 سال داشت پدرش به رحمت خدا می روند و در 11 سالگی مادرش را از دست می دهد. درهمان 11 سالگی به ایران می آید. نزدیک به 4 سال را در حوزه های تهران و قم به صورت پراکنده درس حوزوی می خواند و بر حسب علاقه جذب بسیج می شود. این دوره زندگی شهید ابوحامد به سال های 66 و 67 برمی گردد که بسیار جوان بود و برادرش تعریف می کنند که حتی به سن نماز هم نرسیده بود.

برادر ابوحامد "شهید امین توسلی" شهید دوست دار خمینی

خانواده توسلی ها یک شهید دارند شهیدی که حتی ابوحامد اصلا او را ندیده و برادران بزرگتر ابوحامد هم شاید ندیده باشند. شهید امین توسلی برادر ابوحامد که سال های 56 و 57 به جرم طرفداری از خمینی توسط گروهی همچون ساواک دستگیر می شود و به بهانه انقلابی بودن و دوست داشتن خمینی سال ها مفقود می شود. تمام این سی  و اندی سال از برادر شهید ابوحامد خبری نبود تا اینکه چند سال پیش اسامی 5 هزار شهید که سرنوشتشان مشخص نبود منتشر و در بین اسامی نام شهید "امین توسلی" هم شناسایی می شود.

پدر شهید توسلی روحانی برجسته و متدین و معتمدی بود. زمانی که در روستاهای اطراف کسی به رحمت خدا می رفت انقدر مقید بودند و منتظر می ماندند که حاج آقا بیاید و کارهای کفن و دفن را انجام دهد.

 

اجر خاصی در مهاجرت

** خود شهید ابوحامد در جنگ های افغانستان هم شرکت داشتند؟

در مقطعی در همان سال های 67 ایشان به افغانستان بر می گردد. روحیه ی بسیار عجیبی داشت خیلی پر جنب و جوش و با تکاپو بود. در 14 سال زندگی هم اگر 2 ماه مشهد بود 3 ماه تهران می رفت و 6 ماه در کابل بود، روحیه ای عجیب و خاص داشت. ما در زندگی مشکلی نداشتیم بعضی ها سوال دارند از اینکه همسرتان همیشه در سفر بود مشکلی نداشتید؟ که جواب می دهم اینطور نبود این روحیه خودشان بود، می گفتند در مهاجرت اجر خاصی هست، یا می گفتند، بسیار سفر تا پخته شود خامی. به واسطه همین فعالیت ها و کارها به این درجه رسید.

** در ایران مشغول به چه کاری بودند؟

در کار نمای ساختمان و سنگ کاری بود. تخصص خاصی نداشت ولی در سال های اخیر همین کار را انجام می داد. اگر کاری را دقت می کرد زود یاد می گرفت و گیرایی خوبی داشت.

** سعی نکردند درس بخوانند؟ مخصوصا که گفتید چند سالی هم درس حوزوی خواندند.  

چرا خیلی دوست داشت و علاقه مند بود تلاش هم کرد، 4 سال به صورت پراکنده درس های حوزوی خواند. آن سال ها جامعه المصطفی تاسیس نشده بود. خودش خیلی تلاش کرد که به جامعه المصطفی برود ولی مدرکش برای افغانستان بود و امکانش وجود نداشت. گفتند می تواند به کابل برگردد و مدرک رسمی بگیرد و در جامعه المصطفی مشغول شود ولی کاری که بخواهد آن رادر کابل دنبال کند وجود نداشت. با این وجود من با رفتن ایشان مشکلی نداشتم و اعلام کردم بروند ولی نتوانستند.

** از نحوه آشناییتان با ابوحامد بگویید ایشانر ا از قبل می شناختید؟

نه نمی شناختیم. همه چیز خواست خداوند بود. سال 79 به واسطه همسایه ای که اتفاقا سادات هم هستند به هم معرفی شدیم. طبیعی است در سن ازدواح همسایه و دوست و فامیل مواردی را مطرح کنند. همسایه ما با مادرم صحبت کرد و گفت که دوست دامادم شخصی متدین است و در سپاه مشغول به کارند _آن زمان در سپاه محمد(ص) بودند_ و اینکه آدم لایقی هست هرچه فکر می کنیم در گزینه هایی که سراغ داریم هیچ کس به اندازه دختر شما را مناسب ایشان نمی بینیم.

می گفت همه را نام برده بودیم ولی کسی را به اندازه دختر شما نزدیک به روحیات شهید ابوحامد ندیدیم. بعد از سیر مراحل طولانی وصلت صورت گرفت و 14 سال کنار ایشان زندگی کردم.



خودش را رزمنده نمی دانست می گفت خدمتگزار هستم و تا نیاز باشد خدمت می کنم

** صحبت های اولیه تان در خواستگاری چه بود چه موضوعاتی را مطرح کردید؟

اولین دیدار بسیار خاطره جالب و شیرینی بود همان جلسه اعلام کرد من کارم سخت است. خودش را رزمنده و مجاهد عنوان نمی کرد، می گفت خدمتگزار جمعی هستیم و تا زمانی که احتیاج باشد خدمت می کنیم. اولین صحبت هایش همین بود، بیوگرافی خودشان را گفت و کاری که بلد است و تا زمانی که احساس تکلیف باشد در میدان حاضر است و اگر جمع خوابید مثل یک فرد عادی سرکار می رود و تمام تلاش را برای خانواده می کند. دیدگاهش راجع به ازدواج را گفت که ازدواج را اکمال دین می داند و واقعا همین بود و حدیثی عنوان کرد که دو رکعت نماز متاهل برابر با هفتاد رکعت فرد مجرد است، این حرف ها در جلسه اول خواستگاری تاثیر داشت.

** نظر شما در همان جلسه اول مثبت بود؟

 در مراحل آشنایی بنا بر تعصبات خانواده مطیع پدر بودیم ولی شخصیت ابوحامد برایم مهم بود. مخصوصا که سال های جنگ تحمیلی را دیده بودم و با روحیه ای که آن زمان داشتم از خداوند خواستم کسی را مثل رزمنده ها قسمتم کند. یادم می آید در سال های 66 و 67 می دیدم که مادران و همسرات جوانان خود را از زیر قرآن رد می کردند، آنقدر به این این مادران غبطه می خوردم که غیر قابل توصیف نیست و با خودم می گفتم چه توفیق و لیاقتی دارند که جوانان کم سن و سالشان را به جبهه می فرستند و این عنایت خداست که ما را در مسیری قرار داد تا توفیق داشته باشیم از لذت همراهی با شهدا بهره مند شویم و خدارا شکر می کنم شهید توسلی از همان ابتدا مجاهد فی سبیل الله بودند.  

** با شهید توسلی نسبت فامیلی داشتید؟

خانواده شهید محمدرضا توسلی در مشهد زندگی می‌کنند و اقوام ما نیستند. تنها تشابه اسمی داریم.

** برای شما هم مهم بود که ابوحامد روحیه جهادی دارد؟

هر دختری هنگام ازدواج اولویت هایی در نظر دارد، هیچ وقت برای من ملاک پول، مقام، مسکن و این قبیل چیزها نبود. فردی را می خواستم که خدایی و با شخصیت باشد. در جلسه معارفه زمان کوتاهی را باهم صحبت کردیم. تقریبا 15 دقیقه صحبت هایمان طول کشید. در همان مدت کم مشخص بود محکم و مصمم و با انگیزه است. توی همان جلسه گفت من تلاشم را می کنم که به هر قیمتی شده این وصلت صورت بگیرد. اگر اختلافی هم در مسیر ازدواج بین خانواده ها پیش می آمد ابوحامد سعی می کرد با منطق و استدلال و صبر و حوصله آن را برطرف و به قول معروف کارها را جمع کند.

 

زندگی را با یک فرش، یخچال و  یک کمد شروع کردیم

** از مراسم عروسی برایمان بگویید. رسم و رسوم خاصی داشتید؟

از زمان خواستگاری تا ازدواج حدود 40 روز طول کشید. با اختلافی که پیش آمده بود قرار شد عقد و عروسی را زودتر برگزار کنیم ،  سعی کردیم از بسیاری توقعات و خواسته هایی که فعلا امکان برآورده کردن آن را نداریم بگذریم. مراسم کوچکی برگزار شد و با وسایل جمع و جور سر خانه مان رفتیم. یک فرش، یک یخچال، و یک کمد گرفتیم، حتی تلویزیون و بخاری نداشتیم و برایمان کادو آوردند. با یک سری وسایل جزئی و لباس هایی که داشتم مراسم عروسی را برگزار کردیم نمی خواستیم پولی قرض کنیم که بدهکار شویم و استرس پرداخت آن را داشته باشیم.

زمانی که ازدواج کردیم در مضیقه مالی بودیم. روحیه پس انداز هم نداشتند با این حال اگر کسی می آمد و می گفت مشکل مالی دارد بدون هیچ توقعی آنچه داشت را می داد.

امدادهای غیبی

زندگی را با مبلغ بسیار جزئی شروع کردیم، برایمان جالب بود کمک ها و امدادهای غیبی عجیبی می رسید مثلا دوستانش به درب منزل پدرم می آمدند و خودشان را معرفی می کردند و می گفتند: "ما شنیدیم ابوحامد ازدواج کرده و مراسم دارد هدیه ای برایشان داریم" در فرصت 40 روزه ای که داشتیم بعید بود با مبلغی که داشتیم بتوانیم مراسم بگیریم.

ایشان با رهبران حزبی تعامل داشتند و این برای من لذت بخش بود. نگران این نبودم که چرا رفاه کامل ندارم همین که با ایشان زندگی می کردم برایم کافی بود. هر زندگی سختی های خاص خودش را دارد ولی من سختی ها را با جان و دل تحمل می کردم و الان هم به حمدالله راضی هستم.

 

از عجایب آخر الزمان قوم پارسی هست که زمینه ساز ظهور می شوند

ابوحامد می‌گفت از اعجاب آخرالزمان است که قوم سیدی از پارس برای قیام برمی‌خیزد. البته نمی‌گفتند که آن قوم ما هستیم. ولی منظورشان حضرت آقا بود. اینکه از دیار پارس به رهبری سادات سیدی به قیام برمی خیزند و این ها زمینه ساز ظهور هستند. شهید توسلی با این دیدگاه وارد کار شد. نسبت به رهبر معظم انقلاب عفت کلام بسیاری داشت.

زمان جوانیشان چندین بار جماران رفتند. عکس های زیبایی از آقا دارند. سخنرانی‌های مقام معظم رهبری و سفرهای ایشان به استان‌ها را با شوق پیگیری می‌کرد. اگر می گفتیم کانال را عوض کند می‌گفت من این سخنرانی را گوش می دهم بعد از آن تلویزیون در اختیار شماست. تمام اخباری که مربوط به حضرت آقا حتی اگر ساعاتی قبل خبر را شنیده بود، مجددا پیگیری می‌کرد. احساس می کردم دلش می خواهد همان لحظه کنار حضرت آقا باشد.

 

** زندگی با مردی که چنین روحیاتی داشت سخت نبود؟

سختی داشت اما به جرات می توانم بگویم خداوند محبت و عشقی را در دل های ما گذاشته بود که نظیرش را ندیده بودیم. هیچ علم و تکنولوژی به پای این عشق نرسیده است.

 

می گفت فکر کردن به شما مانع کارم می شود برای همین به خدا می سپارمتان

** با وجود این عشق و علاقه ای که از آن صحبت می کنید سوریه رفتن و جدایی را چطور تحمل کردند؟

با تجربیات و روحیاتی که داشت و با توجه به هدف و آن ایمانی که لازمه ی انسان است تا به مقام عبد واقعی خدا برسد می دانست باید از یکسری دلبستگی ها و وابستگی ها و شیرینی ها بگذرد تا به چنین درجه ای برسد. ایشان با توکل و عنایتی که داشت به این واقعیت و علم رسیده بود. می گفت: "هر زمان که به سوریه رفتم هنگام خروجم ازخانه ابتدا شما را به خدا سپردم و بعد فراموشتان کردم چون فکر کردن به همسر و فرزندانم مانع کار می شود. و می گفت: "آنقدر مشغله کاریم زیاد است که فرصت فکر کردن به شما را ندارم."

** شما چگونه بر این سختی غلبه کردید؟

با علم وارد معرکه جنگ شدیم. اینگونه نبود که از عواقب جنگیدن خبر نداشته باشیم. در جنگ شهادت، اسارت، مجروحیت هست و ما بر آن واقف بودیم.

** ایشان شما را قانع کرد یا خودتان راضی بودید؟

با استدلال های که داشتیم به این نتیجه رسیدیم. 14 سال دائم السفر بود و من و بچه ها به سفرهای طولانیش عادت داشتیم. به عقیده خود ابوحامد این سفرها برای ما مفید بود. پیش آمده که 7 ماه نبود و تلفنی در ارتباط بودیم.

 

این جبهه اسلام است که با کمترین هزینه و امکانات پیروز میدان می شود

قبل از اعزام برایم تعریف کرد یکی دوماهی درگیر کارهای بچه ها بودند. نیروها می گفتند آنجا میدان جنگ مدرن است و ابوحامد جواب داده بود که دشمن مقابل ما هیچ اعتقاد و دین و آیینی ندارد. درست است که سلاح هایشان مدرن است و خیلی هم هزینه می کنند ولی اعتقادی ندارند. اما این طرف جبهه اسلام با کمترین هزینه و امکانات تنها با توکل و ایمانی که دارند همیشه پیروز میدان هستند. انسان فراخ دل بودند و به خود و خانواده محدود نمی شد.


نام:
ایمیل:
* نظر: