جمعه ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۳
berooz
۱۴:۵۵:۱۹
آخرین اخبار
کد خبر: ۱۳۳۱۴
تاریخ انتشار: ۲۵ مرداد ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۶
مصاحبه ی خواندنی با یکی از آزادگان لارستانی:
در نامه هايي كه ميفرستادم پس از احوال پرسي و شرح حال خودم از حال پدر بزرگ هم جويا ميشدم كه منظور از پدر بزرگ در اين نامه ها امام خميني (ره) بود كه اين رمزي ميان من و خانواده ام بود.
صحبت من نگارنده با عامو فضل الله ، صحبت از لحظه‏ هایی است که توفان نشست و مردانی از سمت غرب، در غروب، چهره شستند و برای اقامه نماز در وطن، بازگشتند.

فضل الله، حسام، مراد، سلیمان ، یوسف‏های گم گشته، خوش آمدید!

گرچه بلندایتان بر خاک غلتیده و تکیده شده‏اید، اما صبر کنید، یکی یکی پیدایتان می‏کنیم. ما، اسم شما را از فهرست شهیدان خط نزده ایم؛ تنها آدرس‏هایتان عوض شده است؛ "أَلاَْعْمالُ بِالنِّیّاتِ".


آنچه درادامه ميخوانيد گفتگوبا آزاده عزيز فضل اله بنایی است که ۸سال و نیم درد اسارت وفشار ضربات کینه و خشم، قامتش را خمیده و شکسته نموده است ، وي از خاطرات آن روزها اینگونه بیان می کند :



درزماني كه به جبهه اعزام شدم درتيپ  ۵۵ شيراز گردان ۱۵۸مشغول به خدمت سربازي بودم و پس ازاعزام به جبهه وادغام باتيپ گردان كربلاي اصفهان براي عمليات بيت المقدس و فتح المبين آماده شديم .

درشب قبل عمليات صيادشيرازي ومحسن رضايي به عنوان فرماندهان عمليات سخنراني كردند وسخنان امام حسين در شب عاشورا تكرار كردند.

برادر محسن و صیاد برای ما گفتند : در اين راه بازگشتي نيست يا اسارت يا شهادت هر كس نميخواهد در اين عمليات شركت نكند.

مسوليت من در جبهه گشت زني ،كانال كني ، ديدباني براي عملياتها بود که در تاريخ 61/2/20 كه مصادف با سومين مرحله عمليات بيت المقدس بود به اسارت در آمدم.

او از خاطرات اسارت اینگونه می گوید:

در شلمچه محاصره شده بوديم از ساعت ۴ صبح تا ۴ بعداظهر زير آتش گلوله وتوپ بوديم و كماكان استقامت ميكرديم تا اينكه با اصابت تركشي به سرم گلوله اي در پهلو از دو ناحيه مجروح شدم فشار حملات زيادتر شده بود.

خودم و چند تن از همرزمانم به اسارت در آمديم و پس از آن ما را به بصره منتقل كردند و من در بيمارستان بصره به صورت سرپايي مداوا شدم وسپس به بغداد منتقل شديم و به مدت يك هفته در وزارت دفاع آنجا ما را نگه داشتند و نام و نشاني و سمتمان را ثبت كردند .


عامو فضل الله که دیگر علاقهی زیادی به مرور آن خاطرات گذشته را ندارد از خاطره ی تلخ تمسخر و اسرا گردانی توسط بعثی ها در شهر عراق خودداری میکند و یک راست ما را به خاطرات اردوگاه میبرد.

شاید نمی خواهد یاد وخاطره ی آن زمان و توهین ها برایش زنده شود و نه اصلا شاید نمی خواهد یاد اسارت و بازار شام و دروازه ی ساعات بیفتد...؟؟؟



پس از آن ما را به اردوگاه اسرا در بغداد منتقل كردند .
در آن زمان دو اردوگاه وجود داشت بنام عنبر و رمادي كه من دوسال از اسارت خود را در اردوگاه عنبر كه همراه با شكنجه و رنج هاي فراوان بود گذراندم و پس از آن به همراه ۱۲۰نفر از اسرا ما را به اردوگاه موصل انتقال دادند و ۷ سال را در اردوگاه موصل سپری کردم .


در اين اردوگاه ۲۰۰۰ نفر اسير وجود داشت كه فقط من از خطه لارستان بودم در اين اردوگاه افرادي وجود داشتند كه براي تعالي روح و فرهنگ شوراهايي به وجود مي آوردند كه سيد آزادگان حاج ابوترابي يكي از رهبران شوراها بود ايشان ميگفت ممكن است ما فردا آزاد شويم يا اين كه آمادگي لازم براي ۲۰سال اسارت داشته باشيم.



از آزاده بنايی خواستم يكي از بهترين و بدترين خاطره ي خود را برايم از زمان اسارتش بازگو كند:


تلخترين خاطره دوره اسارتم خبر جان سوز رحلت امام خميني (ره) به من و ديگر اسرا بود.

در اردوگاه رادیوی را از بعثی ها دزدیده بودیم و اخبار ایران را پیگیری می کردیم ، اما برای نگهداری آن با مشکلاتی مواجه بودیم تا اینکه تصمیم گرفتیم آن را در باغچه اردوگاه پنهان کنیم و اسم آن را گذاشتیم سفره حضرت ابولفضل (ع) و با یکی از نگهبانان عراقی که از اهالی کربلا بود آشنا شده و با مخفی نمودن باطری رادیو در پوتین هایش با ما همکاری می نمود.

علت نامگذاری رادیو بنام سفره حضرت ابولفضل چه بود:

دلیلش آن بود که خواستیم حضرت ابولفضل (ع) نگه دار این راز و اعمالی که انجام می دادیم باشد.


در طول مدت اسارت با خانواده خود هم ارتباط داشتيد؟

از طرف سازمان صليب سرخ جهاني در ماه دو بار نامه ها را از اسرا ميگرفتند و به خانوادهه اي آنها ميدادند واگر هم نامه اي داشتند براي آنها مي آوردند اين نامه ها در حد سلام و احوال پرسي بود و اينكه زنده و سالميم زيرا نامه ها به شدت كنترل مي شد.

در نامه هايي كه ميفرستادم پس از احوال پرسي و شرح حال خودم از حال پدر بزرگ هم جويا ميشدم كه منظور از پدر بزرگ در اين نامه ها امام خميني (ره) بود كه اين رمزي ميان من و خانواده ام بود.

نحوه ی آزادیتان چگونه بود؟

زماني كه وقت مبادله اسرا در سال ۱۳۶۹ فرا رسيد،و من ديگر اسرا را به اصفهان منتقل كردند و از آنجا به شيراز و پس از ۳ روز قرنطينه به هواپيما به لارستان منتقل شدم.

يادگاريها، يادآور بهترين روزها و شبهاي اسارت بود!

اين حرف هم خالي از لطف نيست خيلي از بچه ها موفق شدند يادگاريهايي را كه مونسشان شده بود، با خود به وطن بياورند، يادگاريهايي چون سجاده كه در غربت و مظلوميت با اشك چشمشان خيس شده بود، هسته هاي خرمايي كه آنها را به نخ كشيده و سالها در زير شكنجه ذكر لب خويش را با آن زمزمه كردند و لباسهاي اسارت و...
بعثيها اگر اين وسايل را مشاهده مي كردند، پس مي گرفتند (اينها با همه ارزشها مخالف بودند و به ديد منفي مي نگريستند)

من فكر مي كنم مردم هميشه نسبت به نظام و ارزشها وفادار بودند. هيچ جاي ايران نيست كه شما برويد و از آزادگان سخن به ميان آوريد و اشك در چشمان مردم جاري نشود.

ما نيز خود را بدهكار و شرمنده مردم مي دانيم.

آزادگان به تعبير مقام معظم رهبري، ذخاير انقلاب به شمار مي آيند. ذخيره اي از ارزشها و تجربيات ده ساله؛ آنها در زمينه هاي مختلف، تجربيات غني اي را كسب كردند، در سخت ترين شرايط در تعليم و تربيت زندگي جمعي حضور داشتند در حالي كه در زير ذره بين بعثيها قرار گرفته بودند، از ارزشهاي معنوي خويش دفاع مي كردند و كارهاي اطلاعاتي انجام مي دادند.

ان شاء الله از اين ذخيره بزرگ براي تداوم انقلاب و براي حفظ ارزشها و براي حل مشكلاتي كه در زندگي روز مره داريم استفاده كنيم، زيرا مي تواند راهكار بسيار خوبي باشد.

<iframe src="http://www.aparat.com/video/video/embed/videohash/igJul/vt/frame" allowFullScreen="true" webkitallowfullscreen="true" mozallowfullscreen="true" height="360" width="640" ></iframe>

مصاحبه گر : حجت اله یاری
تهیه کلیپ:حامد پیش بین
نام:
ایمیل:
* نظر: