کد خبر: ۳۵۵۰۲
تاریخ انتشار: ۱۰ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۱:۴۳
اوایل انقلاب بود. هنوز در خانه ما مقداری مشروبات الکلی و اسباب و آلات قمار وجود داشت. روزی در خانه با تعدادی از رفقای خلافکارم دور هم جمع شده و ورق بازی می کردیم که ناگهان عده ای پاسدار به خانه ما وارد شدند. من دستپاچه ورق ها را در زیر فرش پنهان کردم....
اوایل انقلاب بود. هنوز در خانه ما مقداری مشروبات الکلی و اسباب و آلات قمار وجود داشت. روزی در خانه  با تعدادی از رفقای خلافکارم دور هم جمع شده  و ورق بازی می کردیم که ناگهان عده ای پاسدار به خانه ما وارد شدند. من دستپاچه ورق ها را در زیر فرش پنهان کردم. آن روزها وجود این کارت ها در منزل مثل گناه کبیره بود وحسابی باید بخاطر آن جواب پس می دادم. خوب خانه را گشتند چیزی پیدا نکردند، جز فرمانده آنها که مردم جا افتاده و خش سیمایی بود و پاسورها را دید. مثل بید می لرزیدم، با پایش کارت ها را پنهان کرد و روبه  نیروهایش گفت: «بچه ها بیایید از این خانه برویم ، به ما گزارش اشتباه دادند.»
به خودم آمدم دیدم آن مرد بزرگوار چه بزرگواریی در حق من کرده است و با این پرده پوشی آن جوان باعث شد از کارهایم توبه کنم و هرچه اسباب و آلات قمار در خانه داشتم، همه را در آتش بسوزااندم و به در گاه الهی توبه کنم.
سالی نگذشته بود که چهره زیبایی را در حجله دیدم ، چشمم به اشک نشسته بود، نامش را خواندم ، محمد حسن ترابی خواه!

شهید محمد حسن ترابی خواه در سال 1330 در جهرم به دنیا آمد و 15/1/61 در دشت عباس به شهادت رسید.
/224224

مطالب مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر: