گفت: بابا این بار که مشهد بودم از امام رضا اجازه گرفتم
گفت: اجازه چی؟
خجالت کشید و سرش را پائین انداخت
گفتم: اجازه برای شهادت:
گفت: آره!
گفتم: وقتی آقا اجازه داده من کی ام مانعت بشم. برو بسلامت.
گفت: بابا این بار که مشهد بودم از امام رضا اجازه گرفتم
گفت: اجازه چی؟
خجالت کشید و سرش را پائین انداخت
گفتم: اجازه برای شهادت:
گفت: آره!
گفتم: وقتی آقا اجازه داده من کی ام مانعت بشم. برو بسلامت.
***
پا که تو حرم امام رضا گذاشتیم، دستم را محکم گرفت و گفت دعایم میکنی؟
گفتم: چه دعایی؟
گفت: خودت بهتر میدونی!
بی اختیار رویم را به سمت گنبد آقا کردم و با تمام وجود گفتم خدایا من
که میدانم رضا عاشق شهادت است اگر لیاقت دارد من سد راه او نباشم!
شهید رضا پور خسروانی
شهادت: 22/11/1364 – فاو ، عملیات والفجر 8