کد خبر: ۴۵۶۷۸
تاریخ انتشار: ۲۳ آذر ۱۳۹۳ - ۱۱:۱۵
عملیات مروارید/4
مسئله بزرگی که مرا نگران می‌کرد این بود که ممکن است اسیر عراقی از فرط تشنگی از آب دریا بخورد و اگر این کار را می‌کرد بعد از گذشت چند ساعت دچار جنون آنی می‌شد و ممکن بود در آن حالت مرا مورد حمله قرار دهد.
در پی آغاز جنگ تحمیلی رژیم عراق با جمهوری اسلامی ایران، در روز 7 آذرماه سال 1359 جانبازان دلاور و دریادل نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در عملیات غرورآفرین بر سینه آبهای نیلگون خلیج فارس، حماسه آفریدند و در نبردی رویاروی با مزدوران دشمن با انهدام 11 واحد سطحی، تعدادی از ناوچه‌های موشک‌انداز «اوزا»ی دشمن را منهدم کردند. در این عملیات که 13 فروند هواپیمای میگ دشمن به وسیله عقابان تیز پرواز نیروی هوایی و یگان‌های نیروی دریایی ایران سرنگون گردید، ناوچه قهرمان «پیکان» پس از وارد کردن ضربات کوبنده به واحدهای دریایی دشمن و حماسه آفرینی‌های بسیار، با رزمندگان سلحشورش مورد اصابت قرار گرفت. در این روز،‌ حماسه آفرینان قهرمان ناوچه پیکان و دیگر رزمندگان شجاع نیروی دریایی جمهوری اسلامی ایران، با وارد نمودن ضربات سنگین به نیروی دریایی دشمن، پیروزی درخشانی در نبرد عرصه دریا به دست آوردند و واحدهای دریایی دشمن را منهدم کردند. این روز به پاس گرامیداشت فداکاریها و جانبازی‌های رزم‌آوران قهرمان نیروی دریایی در کسب این پیروزی عظیم، به نام «روز نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران» نامگذاری شد. ناخدا «سرنوشت» یکی از دلاوران جانباز نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران که در عملیات تسخیر و انهدام اسکله نفتی «البکر» عراق شرکت داشت و در پی اصابت موشک‌های دشمن به ناوچه قهرمان پیکان همراه با دیگر جانبازان شجاع آن ناوچه از عرض ناوچه به داخل دریا پرت شد و از جمله معدود افرادی است که پس از ساعتها تلاش و استقامت بر پهنه آب‌های نیلگون خلیج فارس با گرسنگی، کوسه‌ها، ماهی‌های گوشتخوار و دیگر مشکلات دست و پنجه نرم کرد و سرانجام توانست چند تن از سرنشینان ناوچه پیکان و یک اسیر عراقی را نجات دهد و خود آخرین نفری بود که پس از ده‌ها ساعت سرگردانی در دریا، با تلاش رزم‌آوران و دلاوران هوا دریای نیروی دریایی از آب گرفته شد. علی‌رغم اینکه در طول هشت سال دفاع مقدس، آب‌های نیلگون خلیج فارس، بزرگترین نبردهای دریایی را به خود دیده است، اما همچنان عملیات ناوچه پیکان موسوم به عملیات «مروارید» بزرگترین نبرد دریایی خلیج فارس به شمار می‌رود. لحظه به لحظه از وقایعی که هنگام اجرای عملیات مروارید و انهدام اسلکه عظیم البکر، بازگشت به ناوچه، اصابت موشک‌ها به ناوچه پیکان و لحظه‌های جدال مرگ و زندگی که در 7 آذرماه بر مدافعان دلاور انقلاب اسلامی گذشته است، نمایانگر روح سلحشوری، شجاعت و استقامت و پایداری و مقاومت رزمندگان سرزمین انقلاب اسلامی است که به اتفاق از زبان «ناخدا سرنوشت» می‌خوانیم.

*بازگشت هلی‌کوپترها
 ساعت نزدیک 4 بعد از ظهر بود که صدای هلی‌کوپترهای ایرانی را شنیدیم این هلی‌کوپترها برای نجات باقیمانده افراد ناوچه و تیم ما به محل حادثه اعزام شده بودند. بعد از این که هلی‌کوپترها ما را شناسایی کردند برای بالا فرستادن افراد زخمی بودند من هم بر اثر اصابت ترکش وضع خوبی نداشتم و از لحاظ دید با مشکل مواجه بودم ولی به هر حال وضعم از دیگران بهتر بود ومی‌توانستم به بقیه کمک کنم. می‌دانید که برنامه نجات به وسیله هلی‌کوپتر به این صورت است که هلی‌کوپتر به بالای سر شخصی که در آب قرار دارد می‌آید و یک رشته طناب به پایین می‌فرستد در این هنگام فرد زخمی که در آب قرار دارد باید خود را در حلقه طناب جا دهد  و به وسیله دستگاه مخصوصی به داخل هلی‌کوپتر کشیده می شود. این کار نفر به نفر انجام می‌گیرد. وقتی هلی‌کوپتر به بالای سرما آمد، اوضاع جوی دریا خراب شد و موج‌های شدید ایجاد شده بود. از سوی دیگر فشار دوران پروانه هلی‌کوپتر نیز آب دریا را به سر و صورت پراکنده می‌کرد و باعث تاخیر در رسیدن به حلقه نجات طناب می‌شد. به هر حال در محله اول زخمی‌ها را به بالا فرستادیم و در همین مرحله چند فروند میگ عراقی به قصد انهدام هلی‌کوپتر به سوی ما به حرکت درآمدند که عقاب های تیز پرواز نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران راه را بر آنان سد کردند و عملیات نجات مجروحان از دریا در زیر جنگ هوایی که در بالای سرما در جریان بود ادامه یافت. برای فرستادن هر فرد به بالا حدود بیست دقیقه وقت صرف می‌شد و در اینجا من از تجربه‌های قبلی استفاده کرده طناب قایق نجات را به سمت وضع نامساعد دریا- برای جلوگیری از پراکنده شدن افراد دولا کردم و به کمر خودم بستم اسیر عراقی نیز همین کار را انجام داد به این ترتیب یک بار من حلقه نجات‌تر را می‌آورم و یک نفر را بالا می‌فرستادم و یک بار اسیر عراقی این کار را انجام می‌داد. این عملیات تا غروب آفتاب ادامه داشت و نبرد هوایی نیز همچنان ادامه داشت تا این که آفتاب غروب کرد و هنوز من اسیر عراقی و یک نفر دیگر از مجروحان که از پرسنل ناوچه بود در آب مانده بودیم. دقایقی از غروب آفتاب نگذشته بود که آخرین هلی‌کوپتر برای نجات ما آمد و حلقه نجات به پایین افکنده شد. من برای گرفتن حلقه نجات از دو نفر دیگر جدا شدم و هلی‌کوپتر مرا بالا کشید در همین لحظه یکی از میگ‌های عراقی به هلی‌کوپتر حمله کرد و تنها راه نجات این بود که به سرعت از منطقه دور شد از سوی دیگر تا وقتی که من به طناب و هلی‌کوپتر آویزان بودم فرار هلی‌کوپتر امکان نداشت و وقتی هم برای بالا کشیدن من نبود. ناگزیر بین دریا و هوا طناب را رها کردم و به داخل آب افتادم. هلی‌کوپترها نیز با استفاده از این فرصت از منطقه فرار کرد. با تاریک شدن هوا هیچ گونه امید برای آمدن هلی‌کوپتر وجود نداشت و تا صبح  روز بعد هر اقدامی برای نجات ما غیرممکن بود. این کار به چند علت امکان‌پذیر نبود نخست اینکه ما در منطقه عملیاتی دشمن بودیم. دوم آنکه طبق محاسباتی که قبلا انجام گرفته بود درآن شب از نور ماه خبری نبود و تاریکی مطلق بر دریا حکمفرما بود و به هیچ وجه امکان گشت درشب برای هلی‌کوپتر و سایر واحدها چه عراقی و چه ایرانی وجود نداشت ناگزیر می‌بایست تا صبح روز بعد خودمان را نگه داریم. من بودم اسیر عراقی و یک ایرانی که زیر کتف و زیر سینه او شکسته بود و تنها با یک دست شنا می‌کرد تنها عاملی که مانع از مرگ او شده بود روحیه بسیار عالی و مقاومش بود. بدبختانه از آنجا که در حین عملیات نجات و هنگام فرار هلی‌کوپتر طناب قایق نجات به طناب هلی‌کوپتر گیر کرده بود قایق را واژگون شد. چند تا از جلیقه‌های نجات افرادی را که با هلیکوپتر فرستاده بودیم جمع کردیم و به تن فرد مجروح بستم. چند جلیقه نجات دیگر را به زیر قایق واژگون شده که دیگر بادی هم نداشت. بستم و آن را به شکل یک سکوی شناور درآوردم و فرد مجروح ایرانی را روی آن قرار دادم. خونریزی بدن او شدت بیشتری پیدا کرده بود ومی‌بایست به نحوی جلوی خونریزی را هم می‌گرفتیم. برای این کار از کت چرمی مجروح بیشترین استفاده را کردیم و تا حدودی موفق شدیم و پس از این کار با استفاده از علم ستاره‌شناسی، مسیرمان را مشخص کرده و به شنا ادامه دادیم و من امید داشتم که به طرف واحدهای خودی در حرکت هستیم. ساعت حدود 7یا 8 شب بود و آب نیز هر لحظه سردتر می‌شد. برای اینکه از سرما مصون بمانم بیشتر شنا می‌کردم تا تنم گرم باشد. اسیر عراقی به علت داشتن لباس غواصی مشکلی از این بابت نداشت. ولی لباس من کتانی بود و مقاومتی در برابر سرما نداشت. برای اینکه سرما مرا از پا نیندازد هر چند دقیقه یک بار به زیر آب می‌رفتم تا گرم شودم و وقتی از آب خارج می‌شدم به علت وزش باد سرم یخ می‌بست. در طول مسیر ناگزیر بودم که هر لحظه با اسیر عراقی صحبت کنم و سعی در شناخت روحیه و تحت کنترل قرار دادن مداوم او داشتم زیرا امکان داشت در صورت غفلت از او مورد حمله‌اش قرار بگیریم. یکی از مسائلی که با هم در دریا صحبت می‌کردیم موضوع جنگ تحمیلی عراق به ایران بود از او پرسیدیم که به چه علت عراق به ایران حمله کرده است در صورتی که ما مسلمان هستیم شما هم مسلمان هستید پس چرا با اسرائیل نمی‌جنگید. او گاهی که پاسخی نداشت سکوت می‌کرد و گاه می‌گفت به ما فشار وارد می‌شود تا با شما بجنگیم والا خودمان انگیزه‌ای برای جنگ نداریم. در ضمن صحبت پیشروی ما ادامه داشت و ناچار بودیم دائما در تحرک باشیم زیرا خلیج فارس ماهی‌های گوشتخوار فراوان دارد و اگر کسی در نقطه‌ای از آب به طور ساکن قرار گیرد و حرکتی نداشته باشد مورد حمله این ماهی‌های گوشتخوار قرار خواهد گرفت و گوشت او را تکه تکه خواهند کرد. مشکل دیگر در این منطقه وجود کوسه‌ها بود و خوشبختانه من در این زمینه آگاه بودم که چه باید کرد و راه مقابله با این حیوانات دریایی را می‌دانستم.تنها راه نجات داشتن حرکت بود و اگر حرکت میکردیم هیچ موجود زنده‌ای قادر نبود به ما حمله کند و یا حتی نزدیک شود. چون کوسه به طور کلی از هر جسم بزرگتری که در سطح آب حرکت داشته باشد می‌ترسد مگر این که واقعا گرسنه باشد. در این مدت به اسیر عراقی نیز یادآوری کردم که چگونه در صورت دیدن هلیکوپتر به آن علامت بدهد. خودم نیز قطعه‌ای شبرنگ مانند از بدنه قایق جدا کرده و به کمرم بسته بودم تا در صورت پیدا شدن هلی کوپتر به آن علامت بدهم. هر چه به صبح نزدیک می‌شدیم سرما هم بیشتر می‌شد. از سوی دیگر دو روز بود که غذا نخورده بودم و دیگر انرژی چندانی نداشتم تنها نیروی ایمان به یاری پروردگار و لطف خداوند موجب می‌شد که به شنا ادامه بدهم.

*رفع تشنگی
یکی از اتفاقات جالب در آن شب این بود که نیمه‌های شب در حال شنا جسم سختی به پایم خورد و یک باره برای چند لحظه درد شدیدی درسراسر پاهایم پیچیده و در یک آن فکر کردم کوسه پاهایم را گاز زده است، در کمال یاس و ناامیدی پاهایم را حرکت دادم. متوجه شدم که حرکت می‌کنند. کمی که در اطرافم و در زیر آب جستجو کردم متوجه شدم جسمی که بر پایم اصابت کرد یک کارتن بود( نکته‌ای که باید اینجا عرض کنم این است که معمولا در قایق‌های نجات یک کارتن غذا شامل کنسرو و شکلات و یک کارتن محتوی آب وجود دارد) وقتی با کارتن مواجه شدم موجی از شادی وجودم را فرا گرفت و گمان می‌بردم که کارتن باید محتوی غذا باشد. کارتن را به سختی روی سطح آب آوردم. ولی با کمال تاسف متوجه شدم که این کارتن حاوی آب است. ولی باز هم جای خوشبختی بود چون می‌توانستیم آب به مجروح بدهیم ولی برای باز کردن کارتن بیش از نیم ساعت تلاش کردیم و پس از باز شدن آن حدود چهل قوطی آب روی سطح دریا شناور شد. صدای برخورد قوطی‌ها در آن شب طولانی و ساکت دریا مانند صدای ناقوس در گوش‌هایمان می‌پیچید. مشکل بزرگ بعدی باز کردن در قوطی بود که برای این کار وسیله‌ای نداشتم. برای حل این مشکل از اسیر عراقی کمک خواستیم و یکی دوساعت تمام تلاش کردیم با مشت به قوطی کوبیدیم تا باز شود. (برای من خیلی مهم بود که بتوانم قوطی باز کنم زیرا مسئله بزرگی که مرا نگران می‌کرد این بود که ممکن است اسیر عراقی از فرط تشنگی از آب دریا بخورد و اگر این کار را می‌کرد بعد از گذشت چند ساعت دچار جنون آنی می‌شد و ممکن بود در آن حالت مرا مورد حمله قرار دهد. به همین علت همیشه فاصله منطقی را با او رعایت می‌کردم) بعد از تلاش طاقت‌فرسا و خسته‌کننده‌ای قوطی را بار آخر از دست او گرفتم زیر آب بردم و با استفاده از پا و مشت آنقدر به قوطی کوفتم تا سوراخی در ته آن ایجاد شد و آب به صورت قطره قطره از آن خارج شد. ابتدا چند دقیقه‌ای قوطی را بالای دهان مصدوم ایرانی قرار دادیم تا گلویی تازه کند. پس از آن قوطی دست به دست در گردش بود. نزدیک سحر احساس کردم که از مصدوم همراهان صدایی نمی‌آید. به او نزدیک شدم و با کمال تاسف متوجه شدم که بر اثر سرما و خونریزی شدید به شهادت رسیده و چشم و دهانش همچنان باز مانده است.

*عملیات تجسس
 هنگام سحر بود من مانده بودم و یک جنازه و یک اسیر در روشنایی شیری رنگ صبح صدای غرش چند فروند هواپیما را شنیدم که از بالای سرم در ارتفاع خیلی زیاد رد شدند. ساعت 7 صبح که آفتاب کاملا بالا آمد کمی گرمتر شدیم و این خود موجب تقویت روحیه و انرژی ما گردید و با سرعت بیشتری به شنا ادامه دادیم. با سمت‌گیری از خورشید مسیر را به سوی واحدهای خودمان ادامه می‌دادیم. با محاسبه‌ای که نزد خود کرده بودم اگر برای نجات ما اقدامی نمی‌شد می‌بایست 48 ساعت دیگر شنا می‌کریم تا به تاسیسات ایران برسیم. حوالی ساعت 12 بود که وضع دریا دگرگون شد و موج‌های پی در پی ما را به گوشه‌ای دیگر پرتاب می‌کرد. تمام سعی ما بر این بود که به زیر نرویم. در این موقع بود که اسیر عراقی اشاره کرد صدای هلی‌کوپتری از دور شنیده می‌شود. البته ما در طول روز هر چه می‌یافتیم به قایق متصل می‌کردیم تا سطح دید از بالا بیشتر شود. در طول مسیر با تعداد زیادی جنازه عراقی برخورد کردیم که بدنشان سالم بود و این امر نشان می‌داد که توانسته بودند مدت زیادی خودشان را در آب حفظ کنند. ما جلیقه‌های نجات را از تن اجساد بیرون آورده برای بزرگتر کردن سطح دید از آنها استفاده می‌کردیم. کمی از ساعت 12 گذشته بود که دو فروند هلی‌کوپترها در مسیری موازی با ما در فاصله 5 تا 6 مایلی سرگرم عملیات تجسس بودند. این عملیات نزدیک به دو ساعت به طول انجامید و هنگامی که دیگر ناامید شده بودیم و فکر می‌کردیم آنها نخواهند توانست ما را پیدا کنند. یکی از ما هلی‌کوپترها به طرف ما آمد و ما با تکان دادن دست و علامت دادن سعی کردیم او را متوجه خود کنیم و خوشبختانه خلبانان هلی‌کوپتر هم ما را دیدند و به بالای سرمان آمدند. از اسیر عراقی خواستیم که اول او بالا برود ولی او قبول نمی‌کرد و می‌گفت اول من بالا بروم. خلاصه اول جنازه را بالا فرستادیم و سپس من بالا رفتم. هنگامی که من بالا رفتم چون لباسی که بر تن داشتم خیس بود بر اثر چرخش ملخ‌های هلی‌کوپتر ناگهان یک حالت انجماد در بدنم به وجود آمد در یک لحظه تصمیم گرفتم مجددا خودم را به داخل آب بیندازم ولی احساس کردم که زیر پایم سفت شده است و خودم را درون هلی‌کوپتر یافتم. بلافاصله یکی از پرسنل‌ هلی‌کوپتر مرا در داخل پتو پیچید و من در آغوش او از حال رفتم.

 *راهی بیمارستان
زمانی که هلی‌کوپتر روی زمین نشست به هوش آمدم و دیدم که هلی‌کوپتر پر از تعداد زیادی اسیر عراقی است و تنها ایرانی زنده هلی‌کوپتر (به جز خدمه هلی‌کوپتر) من بودم. این لحظه به بعد برایم مهم این بود که آن اسیر عراقی به بیمارستان اعزام شدیم و توانستیم اطلاعات زیادی از عراقی‌ها به دست آوریم. بعد از این که نسبتا بهبود یافتیم به دیدار سایر افرادی که در آب با ما گرفتار شده و با هلی‌کوپتر در روز اول به ساحل انتقال یافته بودند رفتم. خوشبختانه تمامی آنها سلامتی خود را به دست آورده بودند به جز یکی از افسران که به علت ضربه مغزی شهید شده بود. بی‌تردید این شهیدان نقشی عظیم در کسب بزرگترین پیروزی دریایی ایران بر نیروی دریایی دشمن متجاوز داشته و دارند . عملیاتی که منجر به درهم شکسته شدن نیروی دریایی عراق گردید و آن را متلاشی کرد. همکاری بی‌دریغ برادران نیروی هوایی در کسب این پیروزی قابل توجه و تقدیر است زیرا اگر پشتیبانی آنها نبود امکان موفقیت ما کم بود.
 پایان

مطالب مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر: