آخرین اخبار
کد خبر: ۴۸۶۸
تاریخ انتشار: ۱۹ بهمن ۱۳۹۰ - ۰۸:۰۶

«مهمترين نقطه قوت ما در اين سي و دو سه سال عبارتست از غلبه بر چالش ها... ما تا امروز بر همه اين چالش ها غلبه پيدا كرده ايم... ما بحمدالله راهمان را با قامت استوار ادامه داده ايم. اين مهمترين نقطه قوت ماست.»
فرازي از خطبه هاي تاريخي نماز جمعه ولي امر مسلمين 14 بهمن 90
چالش در علوم سياسي و اجتماعي به فضاي مابين «بحث» و «خطر» اطلاق مي گردد و دو مرحله تا رسيدن به وضعيت بحران فاصله دارد، در واقع اگر مديريت جامعه «بحث»هاي امنيتي را درست ادراك نكرده و آن را هدايت نكند، آن بحث به چالش تبديل مي شود و اگر چالش مديريت و هدايت نشود، آن چالش به خطر تبديل مي گردد و اگر مرحله خطر با مديريت به چالش تبديل نشود به بحران منتهي مي شود. به عبارت ديگر اگر يك مجموعه سياسي نتواند بر چالش غلبه كند به استقبال خطر و سپس به استقبال بحران رفته است.
غلبه بر چالش يك هدف مهم و اساسي است ولي نوعاً اينگونه تصور مي شود كه غلبه بر چالش به معناي از ميان برداشتن چالش است در صورتي كه غلبه بر چالش معناي اعم تري داشته و شامل خنثي سازي چالش هم مي شود به اين معنا كه چالش وجود دارد ولي تاثير عمده اي برجاي نمي گذارد، مثلا در هر جامعه اي يك گروه معارض وجود دارد و گريزي هم از آن نيست در اكثر مواقع نه مي توان با آن به صلح رسيد و نه امكان ريشه كن كردن آن وجود دارد، هنر مجموعه اي كه خود را با گروه معارض مواجه مي بيند، مديريت صحنه تعارض است به گونه اي كه معارضين از حد چالش فراتر نروند و به خطر و سپس تهديد تبديل نشوند.
در فضاي مناسبات ايران و آمريكا در فاصله سالهاي 1357 تا 1390، همواره چالش وجود داشته است اين چالش گاهي به نقطه خطر هم نزديك شده علامت هاي هشدار ميان دو طرف به صدا درآمده اند ولي در اغلب موارد اين علامت ها گمراه كننده بوده اند در عين حال در بسياري از مواقع غرب و بخصوص آمريكا تلاش كرده است تا طرف مقابل- يعني ايرانيان- اين چالش ها را «خطر» و حتي «بحران» تلقي كنند و در اكثر مواقع بزرگترين مشكل آمريكا اين بوده كه طرف ايراني به اين بازي توجهي نشان نداده است.
وقتي كه افغانستان و عراق به فاصله كوتاهي از همديگر به اشغال آمريكا درآمدند، مقامات آمريكايي و اروپايي دنبال اثرگذاري آن بر جمع بندي طرف ايراني بودند. آنان مي خواستند ايران شرايط را خطرناك و حتي بحراني ارزيابي كرده و به سرعت تسليم شود. اين پيام در داخل ايران منعكس گرديد. بعضي از دستگاههاي مسئول در ايران اين پيام را همانگونه كه غرب مي خواست، ترجمه كردند. 127 نماينده مجلس ايران در نامه اي خطاب به رهبري از چنين شرايطي خبر دادند و در همان وقت يك فاكس از سوي وزارت خارجه ايران به وزارت خارجه آمريكا ارسال شد كه در آن از آمادگي ايران براي حل و فصل همه اختلافات خود با آمريكا خبر مي داد كه البته اين به هيچ وجه موضع نظام نبود. اگر اين دو نامه را با دقت تجزيه و تحليل نمائيم درمي يابيم كه در آن زمان مجلس و دولت ايران درصدد بودند حل مسئله را از طريق پاك كردن چالش ميان دو طرف بدست آورند و حال آنكه چنين رويه اي به معناي واگذاري ميدان به حريف بود. در اين صورت قطعاً دشمن بر دامنه تهديدات خود مي افزود و آنگاه خطر و بحران واقعي كه قرباني كردن اصول و مباني نظام و انقلاب بود، بروز و ظهور پيدا مي كرد. اما رهبري انقلاب با درك دقيق تر، دريافت كه غرب در مورد اينكه هدف حمله بعدي ايران است، «بلوف» مي زند و واقعاً چنين قصدي وجود ندارد، ضمن آنكه اگر واقعاً هم غرب دنبال حمله به ايران بود، راه دفع حمله بالا بردن دست ها نبود. به هر صورت رهبري ايستاد و برنامه اي را براي خنثي كردن چالش امنيتي غرب به اجرا گذاشت كه نتيجه آن اين بود كه غرب بارها اعلام كرد كه «حمله به عراق و افغانستان شكست خورده و به نفع ايران تمام شده است» دست آخر هم غرب از عراق خارج شد بدون آنكه از مرزهاي غربي يك گلوله به سمت ايران شليك شود و به يك شهروند در درون مرزهاي جمهوري اسلامي آسيبي وارد شود. در واقع انقلاب توانست با روش خاص خودش چالش مورد اشاره را خنثي كند.
يكي ديگر از چالش هاي مهم در مناسبات ايران و آمريكا، چالش اقتصادي بود. غرب تلاش فراواني كرد تا ايرانيان دريابند كه با محاصره و تحريم اقتصادي راهي براي فرار نداشته و بايد تسليم شوند. آمريكا در فاصله آبان 1382 تا خرداد 1389 يك اجماع جهاني را روي ميز گذاشت و وانمود كرد كه ايران بايد ميان انزواي جهاني و ادامه برنامه هسته اي يكي را انتخاب نمايد. در داخل ايران، بعضي ها كه سالها تجربه ديپلماسي هم داشتند، اين پيام را خيلي جدي گرفته و از مسئولين مي خواستند كه به تعليق هسته اي بازگردند. اين افراد نام اين موضع را «خردمندي» و «دلسوزي» مي گذاشتند و حال آنكه تعليق در واقع تمكين به فشار حريف بود و پرواضح است كه با هر تمكين فشار جديدي وارد مي شود اما انقلاب به روش خود بر اين چالش نيز فايق آمد و امروز ديگر از آن باصطلاح اجماع جهاني خبري نيست و اتحاديه اروپا ناچار است خود ريسك كند و تحريم هاي نه چندان صريحي را به ميدان بياورد.
در واقع جمهوري اسلامي چالش اقتصادي غرب را با تكاپوي داخلي پاسخ داد و كاري كرد كه تهديد و چالش اقتصادي عملاً خنثي شود. ايران امروز در اكثر زمينه هاي اقتصادي به مرحله اي از خودكفايي رسيده است و مي تواند در امور اساسي زندگي مردم نظير اقتصاد معيشتي، بهداشت و درمان، فن آوري ارتباطات، امور آموزش و پرورش، محصولات كشاورزي، صنعت و تكنولوژي به خود تكيه نمايد و از بازارهاي بين المللي بي نياز باشد. اما البته ايران نمي خواهد بازارهاي بين المللي را به روي خود ببندد چرا كه حضور در اين بازارها امكان مبادله كالا را براي ايران فراهم مي كند. در اينجا بد نيست به ياد بياوريم روزي كه در تحريم نبوديم و غرب با رژيم حاكم بر ايران هيچ مشكلي نداشت در آن وقت كادر اصلي پزشكي كشور ما را پزشكان همسايه هاي شرقي ما تشكيل مي دادند، صنعت ما از مرزهاي غربي وارد مي شد و كشاورزي ايران زمين خورده بود و حكومت ايران قادر به تأمين نيازهاي 30 ميليون ايراني از جغرافيايي به وسعت 6/1 ميليون كيلومتر مربع در سرزميني با تنوع آب و هوايي ايران نبود. كشوري كه درصد باسوادان آن 46 درصد بود و عدد دانشجويان ايراني حدود 100 هزار نفر بود. بيماري هاي ساده بالاترين رقم مرگ و مير را در ايران تشكيل مي داد و نزديك به سه چهارم از جمعيت حدود 30 ميليون نفري ايران از يك وعده غذاي سير محروم بودند. اين ارمغان دوره اي است كه ما با غرب- علي الظاهر- هيچ مشكلي نداشتيم. حالا مي توانيم وضع خود را با آن دوره مقايسه كنيم در شرايط فعلي تقريبا هيچ آبادي- با خانوار 20 تايي- نيست كه از امكانات اوليه كه يك انسان شرافتمند به آن نياز دارد نظير آب، برق، گاز، تلفن، بهداشت و درمان، آموزش و پرورش، جاده آسفالته، امكانات ارتباطي، غذا، لباس، مسكن و... بهره مند نباشد. اين يك ادعاي گزاف نيست كه امروز كف امكاناتي كه در اختيار معدل شهروندان ايراني است از كف امكاناتي كه در اختيار معدل شهروندان اروپايي است بالاتر است و قطعا حداقل هاي زندگي در ايران از حداقل هاي زندگي در اروپا بالاتر است و البته همانگونه كه رهبر معظم انقلاب اسلامي فرمودند اين كف عدالت اجتماعي است و تا رسيدن به نقطه قابل قبول فاصله زيادي وجود دارد.
يكي ديگر از چالش هاي غرب با ايران چالش فرهنگي بوده است. غرب در طول 30 سال با استفاده از همه ظرفيت هاي خود- كه فراوان بوده اند- سعي كرده است كه فرهنگ انقلاب را از ميان بردارد و فرهنگ خود را مسلط گرداند. امروز بعد از 33 سال زمان خوبي براي ارزيابي است. غرب امروز احساس مي كند كه فرهنگ انقلاب از ايران نه تنها به كشورهاي همجوار و كشورهاي دوردست در شمال آفريقا و آسياي جنوب شرقي رفته بلكه به اروپا و آمريكا هم رسيده است. وقتي همين ديروز و پريروز بيش از 80 شهر آمريكايي و كانادايي شاهد تظاهرات مردمي در حمايت از ايران و حق آن بود و وقتي در مجامع روشنفكري اروپا و آمريكا چهره هاي شاخص و برجسته دانشگاهي از ايران و منطق ايران حمايت مي كنند و در روزنامه هاي مشهور آمريكايي و اروپايي هر روزه مقالاتي در دفاع از ايران نوشته مي شود و زماني كه فيلمسازان معروفي نظير اليور استون يك جبهه هنري را در مقابل غرب شكل مي دهند و به ايران سفر كرده و روايت زلال انقلاب را به آمريكايي ها ارائه مي دهند و زماني كه سخنراني يك مقام ايراني هزاران دانشجو و استاد آمريكايي را به سالن و حياط دانشگاه كلمبيا مي كشاند، كاملا معلوم است كه فرهنگ چه كسي روي ديگري اثر مي گذارد و چه كس ديگري را در حاشيه قرار داده است. امروز در عرصه رسانه اي هم رسانه هايي نظير العالم و پرس تي وي عرصه رسانه اي را فراخ كرده و انحصار غرب را شكسته اند به گونه اي كه اروپايي ها تاب نياورده و شبكه ايران را از سيستم ماهواره اي حذف مي نمايند. كاملا پيداست كه غرب در عرصه رسانه قافيه را باخته است. غرب البته رسانه دارد كم هم از آن استفاده نمي كند يك گزارش بيانگر آن است كه فقط آسوشيتدپرس روزانه 3 ميليون كلمه را توليد مي كند اما كدام كلمه، كلمه اي كه حريف را به تبعيت وامي دارد يا او را وادار به واكنش مي كند. امروز آسوشيتدپرس، فرانس پرس و... ديگر قادر به قرنطينه مخاطبان نيستند، توسعه شبكه هاي ارتباطي اين امكان را از بين برده است.

انتهای پیام/
سعدالله زارعي

نام:
ایمیل:
* نظر: