کد خبر: ۵۱۰۲۹
تاریخ انتشار: ۲۶ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۳:۳۱
سردار خورشيدي فرزند علمدار در سال1342 در روستاي ارباب کوار پا به عرصه هستي نهاد بعد از سپري کردن دوران کودکي در خانواده اي مذهبي و متدين وارد مدرسه ابتدايي مي شود و با موفقيت و تلاش شبانه روزي ديپلم خود را مي گيرد (اما ناگفته نماند مدرک تحصيلي آخرش همچون ديپلم در جبهه مي گيرد)چند صباحي بعد به عنوان بسيجي جهت لبيک به پيام امام و ادامه راه شهدا روانه جبهه مي گردد که با خدمت طولاني و ارزنده اش درجه سرداري به او اعطاء مي کنند که بالاخره بعد از مدتي طولاني خدمت در جبهه هاي نور عليه ظلمت در 6 تیرماهه سال 1367 بخاطر ايستادگي و مقاومت در برابر دشمنان از يک طرف و حملات شديد و وحشتناک دشمنان بعثي عراق از طرف ديگر وجود اين شهيد عزيز و بزرگوار گمنام مي گردد و هنوز که هنوز بعد از 20 سال جسد مطهر اين شهيد بزرگوار به ميهن برنگشته و خانواده آن همچون اهل بيت امام حسين(ع) چشم به راه آن عزيز سفر کرده به ديار عشق هستند.روحش شاد و يادش گرامي باد

خاطرات:
۱-
سردار بعد از مدتها به مرخصی آمده بود. برای دیدار با او رفتم. آثار مواد شیمایی بر تنش به وضوح به چشم می خورد. بعد از احوال پرسی گفت: « فلانی من تا به حال چهار بار شیمیایی شدم و بدنم نسبت به شیمایی مقاوم شده. برای همین این چیز ها نمی تواند مانع حضور من در جبهه شود. اگر 5 ماه هم به مرخصی نیایم کسی سراغ مرا نمیگیرد، همه می دانند خانه اول من جبهه است.»
۲-
در جزیره مجنون بودیم که دشمن شیمیایی زد. سردار پدرانه دور نیرو ها می گشت و آنها را ترغیب به استفاده از ماسک می کرد و از طرف دیگر با روشن کردن آتش در پی از بین بردن اثرات مواد شیمایی بود. وقتی خواست با فرماندهی تماس بگیرد، ماسکش را بر داشت و در کمتر از چند دقیقه روی زمین افتاد، عراقی ها گاز سیانور، خطرناکترین ماده شیمیایی را روی سر بچه ها ریخته بود. سریع با وانت او را عقب فرستادیم، اما ماشین واژگون شد و پیکر سردار، همچون خورشیدی در جزیره مجنون برای همیشه بی غروب باقی ماند.
مطالب مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر: