کد خبر: ۵۱۰۳۰
تاریخ انتشار: ۲۶ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۳:۳۵
به روایت سردار خورشیدی؛روز دوم عملیات والفجر 8 بود. به اتفاق فرمانده لشکر، حاج نبی، برای بررسی منطقه، مخفیانه وارد دل دشمن شده بودیم. در هنگام شناسایی متوجه عده ای عراقی شدیم که برای ضربه زدن...
ناجی

به روایت سردار خورشیدی؛ روز دوم عملیات والفجر 8 بود. به اتفاق فرمانده لشکر، حاج نبی، برای بررسی منطقه، مخفیانه وارد دل دشمن شده بودیم. در هنگام شناسایی متوجه عده ای عراقی شدیم که برای ضربه زدن به نیروهای ما به سمت مواضع ما پیش می رفتند، به علت حساس بودن ماموریت، بدون در گیری از آنها عبورکردیم.جالب اینکه هنگام برگشت هم دوباره با همان عراقی هامواجه شدیم. یکی از عراقی ها که هیکل و جثه ای غول آسا داشت، دوتا بسیجی را زیر دست هایش گرفته وکشان کشان به سمت مواضع خودشان می برد. حاج نبی رو به من گفت: «سردار، برو آنها را آزاد کن!»
هیکل وجثه عراقی ترسی در وجودم انداخته بود، اما چون فرمانده از من خواسته بود، بسمه الله ای گفتم و آرام به عراقی نزدیک شدم و با چاقو چند ضربه به پهلویش زدم.چنان نعره و فریادی زد که دلم هری فرو رویخت و روی زمین دارز کشیدم، آن غول بی شاخ و دم هم روی زمین افتاد و با کلت کمری اش تیری به سمت من شلیک کرد، اما چون من روی زمین خوابیده بودم تیرها به من اصابت نکرد و اینچنین آن صدای هراس انگیز ناجی من شد. هر دو بسیجی بی هوش بودند، آنها را با چنگ و دندان هم که شده به پیش حاج نبی بردم. بعدا سراغشان گرفتم هر دو بچه فیروز آباد بودند، گاهی به آنها سر می زدم.
شهید سردار خورشیدی در سال 1342 در شهرستان کوار به دنیا آمد و در 6 تیرماه سال 1367 در جزیره مجنون به شهادت رسید.

برای اطلاعات بیشتر به زندگینامه شهید مراجعه کنید.
/224224

مطالب مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر: