کد خبر: ۶۸۰۳۲
تاریخ انتشار: ۲۵ مهر ۱۳۹۴ - ۱۴:۲۶

محمود روستازاده اي بود که در سال 1347 در روستاي درودزن ابرج از توابع مرودشت پا به عرصه هستي نهاد محيط پرورش او روستا بود و طبيعت پاک و با صفاي الهي تا سن 9 سالگي از مواهب روستا بهرمند بود و اخلاق و ادب نيکو را از پدر و مادر مهربانش کسب نمود ، در همان روستا به مدرسه رفت و تا کلاس سوم ابتدايي مشغول تحصيل شد وضعيت اقتصاد خانواده اش آنچنان بود که ديگر نمي توانستند در روستا بمانند و به همين دليل در سال 57 به شيراز مهاجرت کردند و در قسمت جنوبي شهر (پاي کتا ) اقامت گزيدند.

محمود ضمن تحصيل به شغل مکانيکي نيز اشتغال داشت تا شايد بتواند باري از دوش خانواده بردارد البته در همين دوران بود که مغازه آنها دچار حريق شد و قسمتي از بدن محمود سوخت و براي مداوا مدت 5 ماه در بيمارستان بستري شد اخلاق و رفتار وي طوري بود که بعد از مرخص شدن ، از بيمارستان به عيادت او مي آمدند .

سن 13 سالگي را مي گذرانيد که انقلاب اسلامي ايران به رهبري زعيم عاليقدر امام خميني شروع گرديد او نيز چون ديگر هموطنان مسلمان بيدار دل به جمع انقلابيون پيوست و در تظاهرات و راهپيمايي ها شرکت فعال داشت به دنبال پيروزي انقلاب اسلامي در ايران و دسيسه هاي جهاني عليه انقلاب اسلامي و بالاخره تحميل جنگ از سوي آمريکاي جنايتکار توسط رژيم بعثي صهيونيستي عراق به رهبري عامل سيا در بغداد جوانان مسلمان ايران گروه گروه براي مبارزه با متجاوزين عراقي بسيج شدند و به سوي جبهه هاي حق عليه باطل شتافتند . محمود هم يکي از اين جوانان پرشور ايثار گر بود به بسيج رفت تا او نيز همگام و دوشادوش ديگر رزمندگان ، مبارزه خود را شروع کند لکن به علت کمي سن از پذيرفتنش خودداري کردند و بسيار ناراحت و غمگين به خانه برگشت و گفت : حتماً من لياقت انقلاب را ندارم چرا نمي گذاريد که به جبهه بروم و از مملکت اسلامي خود دفاع کنم .

از آنجايي که برادرش در جهاد سازندگي مشغول خدمت بود تصميم گرفت هنگامي که برادرش به منطقه اعزام مي شود به طور پنهاني خود را به جبهه برساند و بعد از حدود دو هفته ضمن تماس با خانواده آنها را از وضعيت خود مطلع مي سازد زيرا که او ديگر راهش را يافته بود هيچکس نمي توانست سد راه او شود پس از جهاد به بسيج رفت و مدت يک سال و نيم در جبهه بود و به مرخصي نيامد او ديگر فرزند جبهه بود آتش شوق و علاقه به اسلام و قرآن او را آرام نمي گذاشت .

مجموعاً 5 سال در جبهه بود و در اکثر عمليات ها و مناطق جنگي حضور داشت . در عمليات خيبر و والفجر 4 و 8 و کربلاهاي 1و2و3و4و5 در مناطق مختلف غرب و جنوب فعالانه به جنگ با مزدوران بعثي پرداخت .

محمود يک انسان به تمام معنا بود . جهاد گر بسيجي طلبه و آنگاه پاسدار ، پاسدار اسلام و قرآن و شرافت انساني . شهيد محمود از سال 58 تا 59 در جهاد آبادان به عنوان راننده لودر از 59 به بعد به عنوان رزمنده در جبهه ها حضور داشت و اين در حالي بود که مدتي از وقت خود را در اين مدت صرف آموختن دروس طلبگي در مدرسه ابوصالح نموده بود و اواخر به عنوان ، پاسدار وظيفه در واحد غواصي در جبهه خدمت مي کرد که در طول اين مدت دوبار مجروح گشت اما از پا ننشست و جبهه را کلاس خود مي دانست و به راستي که جبهه يک دانشگاه بزرگ انسان ساز است بسيار خوش اخلاق و نيکو بود با دوستان همچون برادر و براي پدر و مادر احترام وافري قائل بود خواهران خود را به حجاب و اخلاق زينب گونه توصيه مي کرد .

تقوايش زبانزد شده بود ، هنگامي که مهياي انجام فريضه نماز شب مي شد سوره اي از قرآن مي خواند و سپس به حمام مي رفت و با قامتي رسا رو به پروردگار مي ايستاد ، تمام دعايش به امام و رزمندگان بود . آري اينگونه شب ها را به صبح مي رساند و به خانواده اش توصيه مي کرد که به ديدار خانواده شهدا ، جانبازان و مجروحين بروند به گلزار شهدا برويد آخر يک روز هم شما مثل آنها مي شويد . تا جايي که با اصرار از پدر خواست تا برنج مراسم ختم او را آماده کند و قبل از اينکه به پدر خبر شهادت فرزند را بدهند پدر در خواب مي بيند که محمود خوشه انگوري در دست دارد و به پدر مي دهد و از او حلالیت مي خواهد و مي گويد بخور و حلالم کن که من شهيد شده ام اما به مادرم نگو چون او سردرد دارد و نمي خواهم ناراحت بشود .

بالاخره محمود فولادي در عمليات غرور آفرين کربلاي 5 به آرزوي ديرينه خود نائل مي آيد و به شهادت مي رسد و جسد مطهرش در تاريخ 25دی ماه سال 1365 در ميان استقبال پر شور مردم شهيد پرور شيراز تشييع و در گلزار شهداي اين شهر به خاک سپرده مي شود.

مادرش در شهادت او مي گويد بسيار خوشحالم که اينچنين فرزندي تحويل جامعه دادم اي کاش چندين فرزند چون او داشتم براي تقديم به اسلام خداوند اين هديه را به من داده بود و من هم تحويل خودش دادم در ادامه از ديگران مي خواهد که راه فرزندش را ادامه دهند و چه در جبهه و چه در پشت جبهه خدمت کنند و نگذراند سنگر شهدا خالي بماند که دشمن شاد شود . خود نيز حاظر به خدمت در جبهه و پشت جبهه است . مادرش مي گويد من خدا را شکر مي کنم که او به هدف خودش رسيد .


دست نوشته ی شهید:


برای اطلاعات بیشتر به وصیت نامه شهید مراجعه کنید.

/224224

مطالب مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر: