کد خبر: ۶۹۴۰۰
تاریخ انتشار: ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۵:۲۰
تا چشم پاره و بازوی شکافته اش را دیدم, کمرم تیر کشید, همانجا کنار تابوتش روی زمین نشستم...

ماه محرم بود. فرشاد هفت ساله, خواهر برادرهایش را جمع کرده بود در حیاط, به صف کرده و برایشان نوحه هایی را که شب قبل شنیده بود می خواند و انها سینه می زدند. خودش هم سینه می زد و اشک می ریخت. اشک می ریخت و سینه می زد, به حدی که بازوهایش می لرزید!

ان روز یکی از اشنایان که سیدی با کمالات بود مهمان ما بود. به فرشاد خیره شده بود. گفت اسم این پسرت چیه؟

گفتم فرشاد.

گفت:نه, نام هاشم برازنده این پسر است. اسمش را به هاشم عوض کنید. یه حرز هم می نویسم, ببند به بازوش.

از ان روز فرشاد شد هاشم.

سال ها گذشت و هاشم شد یکی از جوان ترین و شجاعترین فرماندهان فارس و در ۲۳ سالگی فرمانده تیپ.

هر وقت به مرخصی می امد, مادرش را روی دوشش می گذاشت و شروع می کرد به چرخیدن. هر چی مادرش می گفت هاشم بذارم زمین!

می گفت نه, تا نگی پسرم مث ابوالفضل شهید بشه, نمی گذارمت پایین!

مادر هم می گفت سپردمت به حضرت ابوالفضل(ع).

بعد از کربلای ۴، امد خانه. می گفت دوست دارم مثل حضرت ابوالفضل یه تیر به چشمم بخوره یکی به دستم!

روز شهادت حضرت زهرا(س) بود که پیکرش امد. مادرش قبل از من خودش را روی هاشم انداخت. شیر زن بود. گفت مادر شیرم حلالت...

اما من, تا چشم پاره و بازوی شکافته اش را دیدم, کمرم تیر کشید, همانجا کنار تابوتش روی زمین نشستم...

☝ راوی حاج علی اکبر اعتمادی(پدر شهید)


سردار شهید هاشم اعتمادی

تولد 1341  _ سپیدان

شهادت : 1365/10/25  _ شلمچه کربلای 5

سمت : فرمانده تیپ امام حسن (ع)

منبع:خاطرات کوتاه کوتاه از شهدای استان فارس

مطالب مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر: