کد خبر: ۷۴۲۱۸
تاریخ انتشار: ۱۱ دی ۱۳۹۴ - ۲۳:۴۳
یاد شهدای کربلای 4؛
رفته بودیم برا شناسایی والفجر ۸. وسط اروندبودیم که مد شد و ازمسیرمستقیم منحرف شدیم ورفتیم سمت دوعراقی که ماهیگیری میکردن.ماه هم بالابودهوا هم صاف.
رفته بودیم برا شناسایی والفجر ۸. وسط اروندبودیم که مد شد و ازمسیرمستقیم منحرف شدیم ورفتیم سمت دوعراقی که ماهیگیری میکردن.ماه هم بالابودهوا هم صاف.
گفتم حسین یه دعاکن!
دستشواز آب درآورد سمت اسمان کشید و گفت:خدا یه ابربفرست!
همان لحظه ابرسیاهی ماه راپوشاند.
ازکنارعراقی ها ردشدیم رفتیم تو نی زار.
گفتم:هنوز باورت نکردم؟
گفت:خدایا ابر را ببر!
ابرکنار رفت و همه جا روشن شد!
***

به او گفتم یک حرف بهت می زنم به من نه نگو؛ گفتم دختر برادرم را برایت بگیرم؟ قبول کرد. رفتیم همه حرفها را هم زدیم اما زن دایی اش برای او یک شرط گذاشت؛ گفت اگر از سپاه بیرون بیاید دخترم را به او می دهم.
 امیر گفت: من از سپاه نمی توانم بیرون بیایم همین لباس کفن من است!

***
عملیات کربلای ۴ بود. لباس غواصی به تن داشت, تعداد زیادی نارنجک هم به خودش اویزون کرده بود. گفتم چه خبره, چرا اینقد نارنجک؟
گفت:بچه ها سختشونه با مهمات زیاد تو اب حرکت کنن. براشون می برم اون سمت که دستشون خالی نباشه...
سال ۷۲ بود که جنازه اش برگشت.




شهید محمد حسین مهدیزاده در تاریخ 10 آبان ماه سال 1337 در سروستان به دنیا آمد و در تاریخ 4 دی ماه سال 1365 در عملیات کربلای 4 به شهادت رسید.

مطالب مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر: