کد خبر: ۷۷۲۸۲
تاریخ انتشار: ۱۵ بهمن ۱۳۹۴ - ۲۱:۰۲
پای صحبت های حاج قاسم مهدوی، فرمانده خستگی ناپذیر دفاع مقدس:
هادی شبانه به محله می آمد و صبح بعداز نماز خارج می شد. نصیحت های اقوام و ناراحتی پدر بر او تاثیر نداشت و با همه بحث سیاسی و انقلابی میکرد

به گزارش ستاد حفظ آثار  15 هزار شهید استان فارس ،وطن اسیر ولایت طاغوت بود. اسلام را به سازشکاریش میخواستند. بنده ی مخلصی آمد و پیشوای دل های پاک شد. به یاری خدا، به نام او و برای او سرنگون کردند بنیاد ظلم را.
جان ها نثار کردن در راه حق...                                                                                                          

چندی نگذشت که همه مستکبران عالم،  همه ی آنها که حق مستضعفان رابه زور ستاندند،برای خاموش کردن انفجار نور متحد شدند و چه اتحاد نامبارکی!
و صد البته نمیدانستند خاموش کردن نور خدا به این سادگی نیست! (یریدون لیطفؤا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو کره الکافرون)
سربازان روح خدا هنوز عاشق بودند. عاشق ایثار هرچه که هست در راه دوست!
احدی الحسنیین دغدغه شان شده بود. راهی برای وصال... واینان همان شهادای انقلابند و در زمانی دیگر عشق میورزند!
 حاج قاسم مهدوی یادگار 8 سال دفاع مقدس، فقط 14 سال داشت که شاهد شهادت برادر بزرگش هادی شد پای صحبت هایش می نشینیم و خاطراتش را با هم مرور می کنیم:

شهامت و ایثار وصف ناپذیر سرباز روح خدا

 شهید هادی مهدوی از شهدای انقلاب اسلامی که در تاریخ 21بهمن 1357 روی پشت بام بانک ملی مرکزی شیراز روبری شهربانی جنب ارگ کریم خان زند شهد شهادت نوشیدند. ایشان در روستای کوشکهزار بیضاء متولد شدند. شهید هادی پس از گذراندن دوره ابتدایی ناگزیر برای ادامه تحصیل به شیراز نقل مکان کردند،زیرا در روستای کوشکهزار مدرسه راهنمایی نبود. درشیراز علاوه بر تحصیل به همراه چند تن از پسر عموها که تقریبا هم سن وهمکلاس بودند، برای رفع مخارج مجبور به کار وشاگردی استاد جوشکاری وبنایی شدند.

آغاز فعالیت انقلابی شهید

تا این که دوران خدمت سربازی فرارسید و از قضامحل خدمت هادی در کاخ سعدآباد افتاد.او که از نزدیک شاهد بی بند وباری وبی عدالتی خاندان پهلوی بود وازطرفی فقرومحرومیت مردم روستا را دیده بود، قلبش سرشار از کینه ونفرت خاندان شاه واطرافیانش شد. همزمان با شعله ورشدن انقلاب، هادی در شیراز هم کار میکرد و هم ادامه تحصیل میداد. به همراه پسرعموها،دایی واقوام و دوستانی که منزلشان پشت مسجد فاموری شاهزاده قاسم بود، فعالیت خود را در مسجد شروع کردند وخیلی زود نام هادی زبان زد همه گشت،هادی ا بسیار زیرک وشجاع بود
.من که هادی را دوست داشتم وخیلی صمیمی بودم دیگر نتوانستم قبول نکنم ولی سرا پایم را ترس وحشت گرفته بود. حتی مرا پیش چند نفر برد وقرار برنامه را هم گذاشت. به گنبد آمدم وهمین طور در فکر بودم .گاهی هم پشیمان میشدم ولی هادی گفته بود روز حرکت را با تلگرام به من خبر بده و هر چند روز تلگرامی از طرف هادی می آمد که کی به ملاقاتت بیایم ومن جواب میدادم فعلا صبر کن.

آزاد کردن آقای خلخالی

حاج قاسم مهدوی خاطره ای درباره شهید مهدوی به نقل از شهید حاج محمد حسن بیضاوی( که درسال 65در عملیات کربلای 5به فیض شهادت نائل آمد) بیان کرد: من در پادگان گنبد کابوس سرباز بودم وبرای هادی تعریف کردم یک روحانی به نام خلخالی در پادگان ما زندانی است و من ارشد گروه نگهبانی ایشان هستم. قرار است تا چند روز دیگر ایشان را به سمت جزیره جاسک ببرم. اول هادی خیلی نصیحت کرد که به این روحانی احترام خاصی بگذارم واز مظلومیت روحانی ها وشکنجه ها وظلم ها برایم صحبت کرد. بعد گفت چون تو دوست صمیمی من هستی میخواهم کمک کنی، روز انتقال این روحانی من با دوستانم می آیم و با هماهنگی وبرنامه بین راه ایشان را آزاد میکنیم و صحنه ای درست میکنیم تا متوجه همکاری شما نشوند. گفتم :خوب بعد مرا اعدام میکنند! گفت :شما باید به کارت اعتقاد داشته باشی ونترسی. اینکار خطرناک است اما مگر شما انقلابی نیستی؟

چون ماه رمضان بود و روحانی زندانی حق نداشت روزه بگیرد و سخت گیری بیشر شده بود،من سحری و افطاری را به نحوی به ایشان میرساندم.تا اینکه مامور مافوق متوجه شد و مرا بازداشت کرد و دیگر در تیم انتقال هم قرار نداد . بقول هادی همه نقشه هایمان را خراب کردند.

طولی نکشید که هادی به مسجد نو که یکی از کانون های فعالیت انقلابی بود پیوست واز طریق حاج آقای پیشوا ،امام جماعت وخطیب انقلابی، به آیت اله ربانی متصل و در فعالیتهای بیشتر مشغول شد .ولی از دید مامورین ساواک مخفی نبود و کم کم گزارش ها و پیگیری مامورین به ژاندارمری بیضاء رسید و روی خانواده حساس شدند. با زیر نظر گرفتن خانواده وهشدار ژاندارمری، هادی هوشیار ومحتاط شده بود به طوری که از همه مخفی میشد و بعد از مدت ها به خانواده سر میزد. شبانه به محله می آمد و صبح بعداز نماز خارج می شد. نصیحت های اقوام و ناراحتی پدر بر او تاثیر نداشت و با همه بحث سیاسی و انقلابی میکرد و بدنبال روشنگری و افشای مواردی که در کاخ شاه از نزدیک مشاهده کرده بود همه را قانع می کرد. همه دل نگران هادی بودند بخصوص مادر که علاقه خاصی هم بهم داشتند.

آمادگی برای اهدای کلیه

در همین مدت مادر بشدت مریض و در بیمارستان بستری شد. بیماری کلیه تشخیص داده شد و نیاز به پیوند کلیه داشت، هادی اولین کسی بود که با مشورت با دکتر اعلام آمادگی برای اهدای کلیه کرد. بشدت پیگیربود، آزمایش خون ومراحل اولیه را انجام داده بود. ولی لحظه ای از فعالیت و جلسات و راهپیمایی دست نکشید. شب تا صبح در مساجد و مراکز انقلاب و بعد ظهر،موقع ملاقات، اول کسی بود که بالای سر مادر حاضر بود .برای دوستان واقوام که به ملاقات می آمدند کارهای انجام شده را با حلاوت تعریف میکرد.

درگیری ماموران رژیم شاه در مسجد ومجروح شدن

تا روزی که در سخنرانی مسجد نو ،ماموران به داخل مسجد ریختند و درگیری شد. هادی با تعدادی به پشت بام مسجد رفته و با سنگ به مقابله می پردازند که مامورین با شلیک گلوله یکی از افراد را می زنند و به سمت پشت بام حمله میکنند. هادی بی پروا خود را از پشت بام به داخل کوچه ی روبروی مدرسه حکیم می اندازد و از ناحیه ساعد دست دچار شکستگی میشود . طلاب مدرسه او را به داخل میبرند و شبانه او را نزد شکسته بند سنتی دروازه کازرون میرسانند. تا چند روز از هادی خبری نبود وهمه دل نگران. او از شدت درد و نگرانی این که بااین وضعیت مادر را ملاقات نکند خبری نمیداد .از طرفی متوجه شده بود که ژاندارمری پدر را به پاسگاه برده و از او خواستند که هادی را تحویل دهد. پدر هم با راهنمایی عمو محمد به آن ها اعلام میکند که هیچ اطلاعی از هادی ندارد. و میگوید: او در شیراز زندگی میکند و کاری به ما ندارد، به من هم ربطی ندارد چه کار میکند.

به هر حال با قول این که اگر آمد او را تحویل دهد، آزاد میشود. اقوام فورا خبر را به هادی می رسانند. از طرفی مادر هم دردش را فراموش کرده بود و فقط سراغ هادی را میگرفت و قرار بود همه به اتفاق بگویند هادی برای کار به بندر عباس رفته است. هادی دیگر در جمع اقوام دیده نمیشد. بعد ها گفته بود شب ها می آمده و از دور مادر را ملاقات می کرده و مقداری او را نگاه میکرده.

ناراحتی شهید از نابودی اموال بیت المال

هادی روز حمله به ساواک هم حضور فعال داشت و دیگر بیشتر دیده میشد. آن روز با برادر کوچکترش هدایت الله و چندتن از پسر عموها موقع تسخیر ساواک به داخل محوطه میروند و با تعدادی از افراد که اسناد و اتاق ها را آتش میزدند برخورد میکند ومانع میشود. اما متاسفانه عده ای گوششان بدهکار نبوده و یکی از ماشین های کنار دستشان را آتش میزنند. هدایت الله که فاصله کمی داشته از ناحیه سر و گردن دچار سوختگی میشود، هادی به ناچار برای مداوای برادر،ساواک را ترک میکند. بعدا ناراحت بود که نتوانسته بماند و از نابودی اموالی که میگفت بیت المال مسلمین است جلو گیری کند.

سقوط مجسمه شاه

روز پایین کشیدن مجسمه شاه در فلکه ستاد من هم در کنار هادی حضورداشتم که باز دوستانش آمدند وگفتند امروز قرار است این مجسمه ی لعنتی را بیندازیم و خیلی صحبتهای دیگر. طولی نکشید که جمعیت زیادتر شد،عده ای هم سوار یک ماشین شعار میدادند"جاوید شاه" از هادی سوال کردم این ها که طرفدار شاه هستند؟! گفت: حالا صبر کن. یک مرتبه دیدم همان افراد با کمک هم بالا رفتند وحلقه گلی را به گردن مجسمه انداختند و افراد ماشین سوار با همان شعار جاوید شاه قلاب سیم بکسلی را به دسته گل وصل کردند وماشین حرکت کرد ومجسمه سرنگون شد. درست مثل افتادن مجسمه صدام در عراق! در همین حال از داخل ستاد ارتش تیراندازی شروع شد و افراد پا به فرار گذاشتند ولی مجسمه دیگر نقش زمین بود.

تصرف کلانتری

روز 21بهمن هادی به همراه مردم برای گرفتن کلانتری 3 درخیابان لطفعلی خان زند درب شیخ رفته بودند که مسولان کلانتری استقامتی نمی کنند و کلانتری به دست مردم تصرف میشود.

از آن جا به سمت کلانتری 4 در خیابان شهناز(تختی) حرکت کردند وفرمانده کلانتری بدون مقاومت چهار اسلحه ژ3 موجود را تحویل میدهد که یکی از سلاح ها به دست هادی می افتد.

شهامت و ایثار وصف ناپذیر سرباز روح خدا

نحوه شهادت

بعد از پیروزی تصمیم میگیرند به سمت شهربانی حمله را شروع کنند. طولی نمی کشد که افراد جلوی شهربانی حاضر می شوند و شروع به شعاردادن می کنند. مامورین هم تیراندازی میکنند و هادی به اتفاق سه نفر دیگر با کمک هم با اسلحه ی غنیمتی به پشت بام بانک ملی (که روبروی شهربانی بوده و هنوز هم ساختمان بانک فعال است) می روند و برای مقابله شروع به تیراندازی می کنند که ساعت ها بطول می انجامد. چون شهربانی از دید تیر بهتر وبالا تر برخوردار بود. علاوه بر این با داشتن چندین تیربار حجم آتش چند برابر میشود ومهمات کم جوابگو نیست .بالاخره هادی با اصابت سه گلوله مجروح می شود ،بطوری که تمام خونش به سمت ناودان پشت بام سرازیر میشود و در صبحگاه 22بهمن به فیض شهادت میرسد. روز23 بهمن به همراه تعدادی از شهدا در شاهچراغ، آیت الله دسغیب برایشان نماز اقامه می کنند وتشییع می شوند. و شهید هادی مهدوی برای همیشه در محل و زادگاهش که مدتها از آنجا دور بود و با ترس و دلهره رفت وآمد داشت، آرام میگیرد . طعم پیروزی انقلاب با عزاداری و مجالس مردم روستا ومنطقه بیضا برای او به عنوان اولین شهید تا چهلمین روز شهادتش آمیخته شد. و دقیقا در روز چهلم مادر چشم انتظارش در کنارش آرام گرفت.

/224224

مطالب مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر: