کد خبر: ۷۷۶۹۲
تاریخ انتشار: ۲۰ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۱:۴۴
نجوایی با شهدای "بصیر"
کاروان شاهدان بصیر دسته دسته آمده ایید تا فراموش نکنم چقدر لباس خاکی رفت تا چادرمان خاکی نشود...حالا تا روز آمدنتان 94 صلوات نذر میکنم تا چشمان منتظران را نور امید بخشید و عزم دیار خود کنید.
همیشه به موقع میرسید.
کم کم داشتم میرفتم به ناکجای این روزگار،
داشتم فراموش میکردم جانت را فدای عفافم کردی،
داشت یادم میرفت پشتم گرم بود به مردانگیت رفتی که غیرتم بماند.
غافل بودم که از پشت روزمرگی ها نگاهتان به چشمان من است ...به جوانیم ...به کردارم...به ایمانم
راستی جوانیت را به کدامین عشق فروختی؟
به عشق خدا؟به آرامش من؟
چرا؟مگر من سراپا تقصیر چه بودم که جوانیت را ...آرزوهایت را....و بودنت را...برادرانه فدای آرامشم کردی؟
راستی از آرزوهایت چه خبر.؟
نتیجه ی آرزوهایت رادیدی؟شهر امن و امان است؟دست دشمن از خاکت کوتاست؟
برایت میگویم...همه چیز خوب است
مردم زندگی میکنند و فراموش
آلزایمر همه گیر شده دکترها میگویند...اگر آمدی و دیدی غیرت رنگ باخته و حیا خانه نشین شده است دلخور نشو
آدمهای این دیار معنی نان و نمک را خوب میدانند فقط کمی فراموشی دارند...دعا کنید خوب میشوند ان شاالله
راستی از مادرت چه خبر؟ خواهر و برادرهم داری؟پس چرا گمنام؟
نکند دل مادرت بگیرد و با حسرت به شما نگاه کند و نداند آمده ایی...
نکند باد خبرآمدنت رابه گوش منتظرانت نرساند...کاروان شاهدان بصیر دسته دسته آمده ایید تا فراموش نکنم چقدر لباس خاکی رفت تا چادرم خاکی نشود...حالا تا روز آمدنتان 94 صلوات نذر میکنم تا چشمان منتظران را نور امید بخشید و عزم دیار خود کنید....آخر ...چشم انتظاری سخت است برادر....

قهرمان من
/224224
مطالب مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر: