یکم بهمن کاروان شاهدان بصیر رسید همان کاروانی که بعضی مسئولین معتقد بودند به دلیل بومی نبودنشان با استقبال مردمی روبه رو نخواهد شد...اما استقبال مردم از قهرمانان میهن عزیزمان باور نکردنی وبی نظیر بود...
شهید طبایی جواب محکمی بود برای آنها که بومی نبودن شهدا را بهانه کردند.
اولین شهیدی که شناسایی شد شهید محمد رضا طبایی بود.شهید طباعی جواب محکمی بود برای آنها که بومی نبودن شهدا را بهانه کردند.
شهید محمدرضا طبایی در 25 خرداد ماه سال 1345 در شیراز به دنیا آمد و در سن 16 سالگی در عملیات محرم با رمز یا زینب به شهادت رسید.
پیکر پاک این شهید بزرگوار 33 سال مفقود بود و
خانواده شهید تا سالیان سال امید به زنده بودن وبازگشت فرزندشان داشتند.سرانجام پیکر پاک
این شهید 23 آبان 94 در ارتفاعات 175 تفحص شده است و در روز اول بهمن وارد دیار
خود یعنی شیراز شد که با استقبال گسترده مردم این شهر مواجه شد.
در این میان جواد قناعتی، رئیس کنگره سرداران و 15 هزار شهید استان
فارس خاطره و نکاتی را درباره کرامت این شهید اطلاع داد و این مسئله موجب شد تا در
نخستین فرصت ، راهی خانه این شهید شوم و نکات مذکور را از زبان خانواده شهید بشنوم.
از همان ابتدا خانواده محمدرضا با روی خوش و گشاده از ما استقبال کردند. گرمی نگاه مادر مهربان و میهماننوازی پدر، ما را مجذوب خود کرد. خواهرها و برادرها هم آمدند چرا که قرار بود سخن از دردانهای به میان بیاید که بعد از 33 سال انتظار و بیخبری، به خانه بازگشته است.
مطمئن بودم برادرم یکی از شهدای کاروان بصیر بود
گفتگویی صمیمی با فاطمه طبایی خواهر شهید داشتم.چشمان بارانی امانش را بریده بود می گفت: زمانی که کاروان شاهدان بصیر به شیراز رسیدند حال مساعدی نداشتند خیلی دلم می خواست در این مراسم عظیم شرکت کنم اما به دلیل کسالت شدید حتی نتوانستم از خانه خارج شوم تا اینکه بنای درد ودل با محمد رضا را باز کردم و گفتم رضا جان اگر واقعا بین این شهدا هستی یک نشانه به من بده یک علامت ، چیزی که گواه بر حضور تو میان این 94 شهید شاهدان بصیر باشد، یک دفعه متوجه شدم کاروان شاهدان بصیر در مقابل منزل ما ایستاده است کنار پنجره رفتم و از بالا کاروان شاهدان بصیر را زیارت کردم کاروان قریب به 20 دقیقه مقابل منزل ما توقف کرد من مطمئن شدم که این یک نشانه است و محمد رضا حتما در این کاروان است حال عجیبی داشتم هر وقت به مادرم زنگ می زدم از او می پرسیدم چه خبر؟ خبر خاصی نیست ؟ به مادرم نگفتم که من مطمئن هستم رضا یکی از شهدای کاروان بصیر است .
مدام منتظر ومطمئن بودم که کسی تماس می گیرد و خبر پیدا شدن برادرم را می دهد تا اینکه سردار غیب پرور به همراه سرهنگ جواد قناعتی رئیس کنگره سرداران و15 هزار شهید استان فارس به منزل ما تشریف آوردن و من مطمئن بودم که میخواهند خبر برگشتن محمد رضا را بدهند وبگویند پیکر محمدرضا پیدا شده ...
آری پیکر شهید پیدا شده بود با اینکه 33 سال از شهادتش گذشته بود استخوانها چنان منسجم بودند که گویی 10 سال گذشته است ذکر یا زینب به روی کفنی شهید همنام رمز عملیاتی (محرم) که محمد رضا طبایی در آن عملیات شهید شد، بود.
اقوام و آشنایان با حالی عجیب و بی قرار و چشمانی غم آلود و بارانی به منزل این شهید عزیز می آمدند اما حالا پدر و مادر صبور و بزرگوار این شهید آنها را دلداری می دهند و آرامشان می کنند.
مادر شهید همچون عمه اش حضرت زینب صبر بی نظیری داشت
مادر شهید می گفت : گریه چرا؟؟؟ رضایم دلش برای من وپدرش تنگ شده و امده ما را ببیند، بچه م دلش تنگ شده و به خونه برگشته .
قبل ازمراسم تشییع کاروان شاهدان بصیر مادر شهید خوابی دیده بود که نوید آمدن گمشده ی 16 ساله اش را می داد.
مادر شهید گفت: «زمانی که شاهدان بصیر به شیراز آمده بودند من خواب دیدم که در خیابان ما یک کاروان شهید آمده است و من به دنبال آنها رفتهام و زمانی که به منزل خود بازگشتم، محمدرضا را در خانه خود دیدم. این خواب برای ما نشانه بسیار خوبی بود که پسرم میآید.»
وقتی از مادر صبور پرسیدم 33 سال با این همه دلتنگی چه کار کردید این گونه پاسخ داد: من همیشه با عکسش حرف می زدم و اگر گرفتاری پیش می آمد به سر قبرش که خالی بود ، می رفتم و از او کمک می خواستم.
مادر بزرگوار به عمه سادات اقتدا کرده بود آنچنان صبری داشت که فرزندانش را در پی این 33 سال دلتنگی دلداری می داد و از آنها می خواست که گریه نکنند و خوشحال باشند.
و پدر این شهید عزیز می گفت : قبل از اینکه خدا به ما فرزندی بدهد من
از خدا خواستم به ما اولادی بدهد که باعث افتخارم بشود و خدا محمد رضا را به ما
داد و الان باعث سربلندی و افتخار ماست.
قریب به 6 الی 7 سال اول می گفتند پسرم شاید اسیر شده باشد ما می رفتیم فیلم اسرا را نگاه می کردیم اما هیچ اثری از پسرمان نبود.بعد از 6 سال یقین پیدا کردیم که پسرمان شهید شده است ما راضی بودیم محمدرضا رفته بود و من راضی بودم به رضای خدا.
پیام پدر و مادر شهید
امروز هم پیشنهاد میکنم برای اینکه مادرها و پدرها بتوانند فرزندان
خود را متدین تربیت کنند، نخستین گام را بردارند یعنی اینکه به هیچ عنوان به فرزندان
خود دروغ نگویند تا فرزندان آنها هم دروغگو تربیت نشود. چرا که آنچه جامعه اسلامی
را از پا درمیآورد، کلمه دروغ است.
مادر شهید هم در این لحظه همسر خود را همراهی میکند و میگوید: من
فرزندم را در راه خدا دادم و هرچه از طرف خدا هم پیش آید، خوش است چرا که خداوند
به غیر از خوبی بندگان خود، چیز دیگری را رقم نمیزند.
فرزند شهیدم آنقدر پاک و مذهبی بود که برای خود یک دفترچه گناهان درست
کرده بود به طوری که گناهان روزانه خود را در آن نوشته و شبها تعداد آنها را
شمرده و شروع به استغفار میکرد. همیشه نماز شب میخواند حتی برای این کار برای
خود برنامه تنظیم کرده بود.
امروز هم به جوانان پیشنهاد میکنم که هیچگاه نماز خود را ترک نکنند و
همیشه در این راه تلاش کنند چرا که در صورت اقامه نماز است که میتوان راه درست را
طی کرد و از دین جدا نشد.
/224224