آخرین اخبار
کد خبر: ۸۰۰۷
تاریخ انتشار: ۰۴ ارديبهشت ۱۳۹۲ - ۰۸:۲۴
روز وفات ام البنین روز تکریم مادران شهدا:
اولین بار که در چشمانم نگاه کردی یادت هست؟ چقدر ذوق داشتی که پسردار شده‌ای! که همین پسر کوچک عصای دستت می‌شود؛ در جوانی و روزگار سپیدمویی.



مادرم!

اولین بار که در چشمانم نگاه کردی یادت هست؟ چقدر ذوق داشتی که پسردار شده‌ای! که همین پسر کوچک عصای دستت می‌شود؛ در جوانی و روزگار سپیدمویی.

پیش خودت فکر می‌کردی عجب پسری بزرگ کنم! بهتر از همه پسرها. شیر می‌خوردم و می‌ترسیدی در گلویم بپرد. راه رفتن یاد گرفتم و دل تو دلت نبود که اگر زمین بخورد؟ زمین خوردم و بلندم کردی و گفتی مرد که گریه نمی‌کند؛ راست می‌گفتی گریه مال چشم‌های مهربان توست و رفتن کار پاهای من.

روز آخر، وقت رفتن، توی چشم‌هایم مردانه نگاه کردی که عزیزم برو، سفر سلامت و در بسته نشده صدای اشک‌هایت را شنیدم که می‌گفتند نرو، برگرد. تنها وقتی که حرف دل و چشمت یکی نبود، همان بار آخر بود. دلت می‌گفت: برو و چشمت می‌گفت: بمان.

دلت راضی شد که رفتم.

حالا تو را به نام آن‌که مادر من هستی، تقدیر می‌کنند؛ اما کار تو بزرگ‌تر است. تو دل کندی از همه آنچه زندگی‌ات بود و من رفتم سراغ دلم.

نام:
ایمیل:
* نظر: