چندماه پس از پيروزي انقلاب، ضرورت دفاع مسلحانه از انقلاب در برابر هجوم دشمنان داخلي و خارجي و به تبع آن، نياز به نيروي سازمان يافته كه پاسدار انقلاب باشد، در ميان شخصيتها و گروههاي مذهبي- انقلابي چه در سطح مسئولان، چه در ميان تودهها و جوانان انقلابي احساس ميشد.
ميتوان با قاطعيت گفت كه در انقلاب اسلامي ايران هيچ سازمان سياسي-نظامي در واژگون ساختن رژيم شاهنشاهي، نقش تعيين كنندهاي نداشت. از اين رو هيچ يك از گروههاي موجود نميتوانست سرنوشت كشور و مردم را در مرحله "تأسيس " به صورت تشكيلاتي و سازمان يافته در دست گيرد. به بيان ديگر، بار انقلاب بر دوش مردم قرار داشت و نظام جديد به دور از مصالح گروهي و صرفاً متكي به عقايد مردم تأسيس شد.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي، سازمانهاي سياسي- نظامي (مجاهدين خلق، چريكهاي فدايي، سازمان پيكار و...) براي حذف نيروهاي مسلح به جا مانده از رژيم گذشته و به دست گرفتن مهار و جهتگيري انقلاب، در گوشه و كنار كشور به سرعت فعاليت شديدي را آغاز نمودند. اينان از حمايت طيف وسيعي از گروههاي غيرمذهبي چپ بهره ميبردند. دليل انتخاب اين سياست توسط گروههايي كه نه تنها نظام ديني جمهوري اسلامي را قبول نداشتند، بلكه خود را شايسته به دست گرفتن حكومت ميدانستند بسيار روشن بود. در آن وضعيت انقلاب، جايگزيني براي ارتش متصور نبود، لذا اين تلاشها ميتوانست به سادگي به انحلال ارتش بينجامد و از آن جهت كه نظام جديد، بدون نيروي نظامي سازمان يافته بسيار آسيبپذير مينمود، اينگونه گروهها ميتوانستند با ادعاي "ارتش خلقي " جايگزين مناسبي براي ارتش باشند. در نظر آنها با تشكيل "ارتش خلق " عنان حاكميت جديد نيز در مهار گروههاي سياسي- نظامي چپ قرار ميگرفت. با اين انگيزه، ارتش آماج حملات شديد اينان قرار گرفت و انحلال آن با تبليغاتي گسترده تقاضا ميشد. از سوي ديگر، ضرورت دفاع مسلحانه از انقلاب در برابر هجوم دشمنان داخلي و خارجي و به تبع آن، نياز به نيروي سازمان يافته كه پاسدار انقلاب باشد، در ميان شخصيتها و گروههاي مذهبي- انقلابي چه در سطح مسئولان، چه در ميان تودهها و جوانان انقلابي احساس ميشد.
نيروهاي انقلابي وفادار به امام خميني نميتوانستند به ارتش موجود اكتفا و اعتماد كنند. ارتشي كه روحيهاي نداشت و نيروهاي خالص آن هنوز در رده پائين و ناشناخته بودند. اما فشار و تهديد گروههاي مخالف و برانداز و تجزيهطلب چه در خيابانهاي تهران و چه در شهرها و خصوصاً در مناطق مرزي كاملاً احساس ميشد. به همين سبب ضرورت ايجاد هر چه سريع تر نيروي نظامي- انقلابي كه پشتوانه قدرت سياسي نظام جديد باشد نيز احساس شده، به اين ترتيب چند گروه مذهبي انقلابي جداگانه دست به كار شدند و هستههايي تشكيل دادند كه با تجمع وحدت آنان سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، پديد آمد.
از سويي دولت موقت از استقلال عمل كميتههاي انقلابي دل خوشي نداشت و همچنين اين دولت به دليل فروپاشي قواي انتظامي و نظامي، فاقد ابزار لازم براي اعمال حاكميت بر كشور بود. از اين رو در صدد برآمد تا يك نيروي مسلح در چارچوب نظريه "گارد ملي " و تحت نظر خود به وجود آورد. به همين منظور در همان روزهاي اول پس از 22 بهمن 57 به درخواست مهندس بازرگان، مرحوم حسن لاهوتي حكمي از امام براي تشكيل اين نيرو دريافت كرد. دولت موقت نيز، دكتر ابراهيم يزدي را به عنوان معاون نخست وزير در امور انقلاب، مأمور كرد كه با مرحوم حجتالاسلام حسن لاهوتي همكاري كند. اين دو با جلب همكاري عدهاي از اعضاي اتحاديه انجمنهاي اسلامي دانشجويان ايراني در امريكا و كانادا (كه از گذشته با ابراهيم يزدي مرتبط بودند) ساختمان ساواك در خيابان پاسداران را مقر خود قرار دادند و در مراكزي چون هنگ نوجوان (دانشگاه امام حسين فعلي) و پادگان سعدآباد به جذب و آموزش داوطلبان ميپرداختند.
همكاري افرادي با طيفهاي بسيار متفاوت فكري چون محمد غرضي، صباغيان، محسن رفيقدوست، محسن سازگارا، علي محمد بشارتي و حسن عابدي جعفري با اين گروه قابل توجه است.
يكي از نزديكان ابراهيم يزدي در اين باره ميگويد: فرداي 22بهمن آقاي لاهوتي در باغشاه مستقر شد و در آنجا ظرف يك هفته ضمن جمعآوري سلاحهاي شهر، طرح تشكيل نيروي جديد هم نهايي شد. طرح تهيه شده براي سپاه توسط يزدي معاون نخستوزير به دولت و شوراي انقلاب رفت. ستاد مركزي اين نيروي نظامي تازه تأسيس از باغشاه به عباسآباد و در كمتر از يك هفته به يك ساختمان خالي و تازه ساز متعلق به ساواك منتقل شد كه ظاهراً قرار بود اداره چهارم ساواك در آن ساختمان باشد. ساختمان جدا از باغ مهران، مقرساواك، در چند خيابان بالاتر از آن در انتهاي يكي از خيابانهاي فرعي سلطنتآباد كه امروزه خيابان پاسداران ناميده ميشود قرار داشت. فرماندهي سپاه مركب از آقايان دانش منفرد، غرضي، رفيق دوست و افروز بود. محسن رفيق دوست اما ايده سپاه پاسداران را متعلق به شهيد محمد منتظري ميداند و ميگويد: 10 روز پس از انقلاب آقاي هاشمي مرا صدا كردند و گفتند كه امام فرمان تشكيل سپاه را به آقاي لاهوتي دادند. اما من فكر ميكنم دولت موقت براي اينكه نيرويي براي حمايت از انقلاب پيدا شود، پيشدستي كرد و نامهاي به امام نوشت كه در آن نامه پيشنهاد تشكيل سپاه پاسداران را داد و من به پادگان رفتم و در آن پادگان افرادي مانند آقاي فرزين و محسن سازگارا و دانش حضور داشتند، در آن جلسه هفت نفر به عنوان شوراي فرماندهي سپاه انتخاب شدند كه آقاي دانش منفرد فرمانده و من فرمانده تداركات بودم. رفيقدوست درباره سابقه افراد تشكيل دهنده ميگويد: آقاي دانش منفرد هم از مدرسه رفاه رفته بودند و بقيه اغلب دانشجويان مبارز خارج از كشور بودند، مانند آقاي سنجوي، سازگارا، علي فرزين، حسن جعفري و... حتي تعدادي از آنها با امام به ايران آمده بودند، آشنايي آنها با دكتر يزدي باعث شد كه به آنجا بيايند.
سپاه جمشيديه و سازمان مجاهدين انقلاب
اما گروههاي ديگر انقلابي و وفادار به انقلاب اسلامي نيز براي ايجاد يك تشكيلات نظامي دست به كار شدند و تشكيلات جداگانهاي را در پادگان جمشيديه ايجاد نمودند. زندانيان سياسي رژيم گذشته، بخش اعظمي از اين گروه را تشكيل ميدادند. آنها نيز تشكيلات خود را "سپاه پاسداران انقلاب اسلامي" ناميدند. جواد منصوري، عباس آقا زماني (ابوشريف)، عباس دوزدوزاني و ابراهيم حاج محمدزاده از مؤسسين اين تشكيلات بودند. آيتالله موسوي اردبيلي رابط اين گروه با شوراي انقلاب بود.
تشكيلات نظامي سوم مربوط به سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي بود. سازمان مجاهدين انقلاب كه در روزهاي منتهي به پيروزي انقلاب پايهريزي شده بود، در مقايسه با ديگر گروهها، بيشترين سابقه تشكيلاتي و نظامي را داشت. گروههاي تشكيل دهنده اين سازمان، قبل از پيروزي در قالب سازمانهاي مخفي مرسوم كار ميكردند. اين سازمان با راهنماييهاي آيتالله مطهري به وجود آمده بود. سازمان مجاهدين انقلاب يك تشكل سياسي- نظامي بود كه بخش نظامياش به صورت مستقل با حضور محسن رضايي، باقرذوالقدر، مرتضي الويري، محمد بروجردي و رحيم صفوي كه در لبنان آموزش چريكي ديده بودند، به داوطلبان گزينش شده آموزش نظامي ميداد. بخشي از اين گروه بعدها در هسته جمشيديه ادغام شد و بخشي ديگر مدتي با عنوان ساتجا (سازمان انقلابي تودهاي جمهوري اسلامي) مستقلاً ادامه حركت داد.
اما گروه رهبري گروه چهارم با شهيد محمد منتظري بود. ايده اوليه تشكيل نيرويي با عنوان سپاه پاسداران از سوي شهيد منتظري ارائه شده بود. محمد منتظري برخي كماندوهاي فلسطيني را به ايران آورد و در كنار آنها برخي افسران ارتش مانند كلاهدوز، نامجو و كتيرايي را نيز براي آموزش نيروها به كار گرفت. محل استقرار گروه محمد منتظري كه به پاسا معروف بود ساختمان كنوني اداره گذرنامه در شهرآرا بود. اصغر جمالي جانشين وقت محمد منتظري در اين باره ميگويد: محمد منتظري خدمت شهيد مطهري رفت و گفت: ما ميخواهيم چنين تشكيلاتي را به وجود آوريم. شهيد مطهري هم او را تأييد كرد. بعد شهيد منتظري و شهيد مطهري نزد امام رفتند و موضوع را با امام در ميان گذاشتند و امام نيز موضوع را تأييد كرد و در واقع مجوز كار را به شهيد منتظري داد.
به اين ترتيب، چهار گروه مسلح و مستقل با هدفي يكسان (حراست از انقلاب اسلامي) و با مرامي تقريباً مشابه به وجود آمدند. هريك از اين گروهها براي خويش تعهد و رسالت پاسداري از انقلاب اسلامي را قائل بود. اين امر بيترديد ميتوانست از لحاظ تشكيلاتي و تعيين برنامه مديريت اختلافها و اصطكاكهايي در پي داشته باشد. از اين رو ضرورت ادغام تشكلهاي مسلح مذهبي و ايجاد يك تشكيلات منسجم، هر روز بيش از پيش احساس ميشد.
انقلاب طرح شد و شورا هاشمي رفسنجاني را مأمور هماهنگي و يكپارچه سازي اين گروهها نمود. امري كه در نهايت منجر به تأسيس سپاه پاسداران انقلاب اسلامي گرديد. هاشمي رفسنجاني براي تحقق اين هدف، يك گروه دوازده نفره را از اعضاي گروههاي ياد شده تشكيل داد. اعضاي اين گروه 12 نفري عبارت بودند از: محسن سازگارا، محمد غرضي، اصغر صباغيان، محسن رفيق دوست از سوي حسن لاهوتي، يوسف كلاهدوز، عباس دوز دوزاني، جواد منصوري و ابوشريف (عباس آقا زماني) از هسته جمشيديه و محسن رضايي، محمد بروجردي، مرتضي الويري و يوسف فروتن از سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي. همچنين گفته ميشود محمد منتظري، محمدكاظم موسوي بجنوردي و علي دانشمنفرد هم در اين گروه عضويت داشتهاند.
ماجراي كلت رفيق دوست و جلسه چهار نفره
اما محسن رفيقدوست ماجراي گروه 12 نفره را به گونهاي ديگر روايت ميكند: احساس ميكردم اين سپاهي كه در حال شكلگيري است، سپاهي نيست كه مدنظر امام (ره) بوده است. از طرف ديگر در 3 تشكل ديگر هم نيروهايي به صورت مسلح فعاليت ميكردند كه شامل گارد انقلاب تحت نظر ابوشريف، گارد دانشگاه (پاسا) با نظارت شهيد محمد منتظري و افراد گروههاي مسلح مبارز قبل از انقلاب كه سازمان مجاهدين شكل داده بود، ميشدند و در ساختمان كيا در خيابان دكتر شريعتي و ساختماني در بهارستان فعاليت ميكردند. يك روز تصميم گرفتم مراكز فعال ديگر را به هر نحو ممكن در سپاه ادغام كنم. پائيز 58 ابوشريف و شهيد منتظري و شهيد محمد بروجردي از سوي سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي را دعوت كردم و در اتاقي كه در آنجا جمع شده بوديم را قفل كردم. يك كلت كمري 45 داشتم آن را روي ميز گذاشتم و گفتم افرادي كه از هر 4 گروه موجود ميشناسم، همه يك هدف را تعقيب ميكنند كه ايجاد نيرويي براي حفاظت از انقلاب است. شما مبناي قانوني نداريد. حكم ما از سوي امام (ره) است كه ما را مجاز به فعاليت زير نظر دولت موقت كرده است. انتقاد عمده آنها به سپاه نظارت دولت موقت بر آن بود كه گفتم در هر صورت اين حكم امام(ره) است. گفتم اگر در اين جلسه نتوانيم به نتيجهاي برسيم، اول شما 3 نفر را ميكشم، بعد خودم را و همه را راحت ميكنم. خوشبختانه در آن جلسه به اين نتيجه رسيدند كه حرف منطقي است و بهتر است بنشينيم و با هم مذاكره اي براي ادغام انجام دهيم. قرار شد از هر كدام از اين مراكز3 نفر انتخاب شوند. اين 12 نفر بنشينند و بحث ادغام را پيگيري كنند. از اين گروه 12 نفره، محسن رضايي، محسن رفيقدوست و عباس دوزدوزاني به عنوان نماينده گروههاي سهگانه فوق، اواخر فروردين 58، در قم به ديدار امام خميني رفتند. استدلال اصلي آنها لزوم استقلال سپاه پاسداران از دولت موقت بود، امام خميني هم در اين ديدار دستور ايجاد يك نيروي مسلح مكتبي مستقل از دولت موقت را صادر كرد. اين دستور عملاً فرمان تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي بود.
در پي اين فرمان، گروه دوازده نفره، اساسنامهاي را در 9 ماده و 9 تبصره تهيه كرد و به تصويب شوراي انقلاب رساند. به دنبال تصويب اساسنامه، شوراي انقلاب، احكام شوراي فرماندهي سپاه را صادر كرد.
جواد منصوري اولين فرمانده سپاه در اين باره ميگويد: بعد از تدوين اساسنامه، بحث انتخاب شوراي فرماندهي سپاه مطرح شد، در ميان حدود 15 نفر كه مذاكرهكنندگان تأسيس سپاه بوديم، بحث تشكيل شوراي فرماندهي سپاه مطرح شد كه طبق اساسنامه داراي هفت عضو بود. به هر حال در مورد شش نفر اعضاي شورا تقريباً به نتيجه رسيدند و رأيگيري كردند و تصويب شد، اما براي فرماندهي سپاه كه شايد حساس ترين بحث بود يك بحث بسيار طولاني همراه با ارائه نظرات مختلفي مطرح شد. سرانجام بعد از يك سري مذاكرات بسيار طولاني مجموعاً به اين نتيجه رسيدند كه بنده را به عنوان فرمانده سپاه معرفي كنند، البته من اساساً از ابتدا قصد و برنامهاي براي اين كه در سپاه باشم و نقشي طولاني در سپاه ايفا كنم نداشتم چون من اساساً يك فرد آموزشي- فرهنگي هستم و علاقهمند به فعاليت در همين زمينه هستم. اما عملاً روي هيچ فرد ديگري نتوانستند به توافق برسند و لذا نهايتاً قرار شد من فقط به مدت شش ماه فرمانده سپاه باشم تا مقدمات انتخاب يك فرماندهي كه به طور نسبي نظر مثبت افراد و جريانها را جلب كند و همچنين توانايي اداره كردن سپاه را هم داشته باشد، فراهم شود. در آن اوايل، شوراي انقلاب هم روي اين قضيه تأكيد داشت كه حتماً بايد كسي انتخاب شود كه همه قبولش داشته باشند. حتي آيتالله طالقاني كه نسبت به سپاه يك حساسيتهاي خاصي داشت بخصوص به خاطر برخوردهايي كه با بعضيها شده بود، ايشان فكر ميكرد بعداً سپاه ممكن است تبديل به يك قدرت مهارناپذير بشود، ايشان هم نسبت به فرماندهي من نظر مثبت دادند و لذا در دوم ارديبهشت 58 حكم فرماندهي سپاه و ديگر اعضاي شوراي فرماندهي به امضاي دبير شوراي انقلاب كه شهيد بهشتي بودند، رسيد. البته ما كارمان را به صورت پراكنده قبل از اين تاريخ شروع كرده بوديم، در واقع از 23 بهمن مشغول بوديم و از 12 ارديبهشت به بعد رسماً تشكيلات يكي شد و مهر و دفتر، آرم و سربرگ تماماً يكي شد و به اين ترتيب به دستگاههاي مختلف و مطبوعات اعلام شد و به اين ترتيب رسماً سپاه كارش را شروع كرد.
اولين شوراي فرماندهي سپاه
بدين ترتيب، جواد منصوري به سمت فرمانده و عضو شوراي فرماندهي، عباس آقا زماني (ابوشريف) به سمت مسئول واحد عمليات و عضو شوراي فرماندهي، علي محمد بشارتي و بعدها محسن رضايي به سمت مسئول اطلاعات و تحقيقات و عضو شوراي فرماندهي، سيداسماعيل داودي به سمت مسئول اداري و مالي، محسن رفيقدوست به سمت مسئول تداركات و مرتضي الويري به سمت مسئول روابط عمومي منصوب شدند. به اين ترتيب در دوم ارديبهشت 1358 سپاه پاسداران انقلاب اسلامي با انتشار بيانيهاي رسماً اعلام موجوديت كرد. اما با اين وجود دولت موقت بناي مخالفت را با سپاه پاسداران گذاشت. جواد منصوري در اين باره ميگويد: دولت موقت تقريباً ما را به رسميت نميشناخت، بخصوص از زماني كه اساسنامه تصويب شد و سپاه رسماً زير نظر رهبر قرار گرفت.يكي از شكايتهايي كه ما هميشه نزد امام مطرح ميكرديم اين بود كه دولت موقت با ما همكاري نميكند و تا زماني كه دولت موقت بود، سپاه خيلي مشكل داشت، چه در تأمين بودجه و تأمين امكانات و چه آزادي عمل. البته بعد از سقوط دولت موقت زمينه فراهم شد كه سپاه و بقيه نهادهاي انقلابي توانستند يك مقدار تحرك بيشتري پيدا كنند.
رفيقدوست مسئول تداركات سپاه هم اين مسئله را تأييد ميكند: دولت موقت اصلاً به ما عنايتي نداشت. ما نه اسلحه داشتيم، نه ماشين داشتيم. دولت موقت هيچچيز در اختيار ما قرار نميداد. شايد به علت اينكه ما بيشتر با شوراي انقلاب در ارتباط بوديم. اولين پول را هم كه به ما دادند 20 ميليون تومان در وجه آقاي هاشمي نوشتند. ايشان هم چك را در وجه محسن رفيقدوست پشتنويسي كرد و به من داد. همان موقع روزنامه كارگر پشت و روي اين چك را چاپ كرد كه غنائم تقسيم شد. در شهريور 58 نيز 100ميليون تومان به ما دادند.
با انتخاب بنيصدر به رئيسجمهوري و فرماندهي كل قوا، ماجراي شوراي فرماندهي سپاه نيز پيچيده تر شد. جواد منصوري كه از اعضاي شوراي مركزي حزب جمهوري اسلامي نيز بود، استعفا داد. منصوري در اين باره ميگويد: پس از اينكه بني صدر فرمانده كل قوا شد چون من مطمئن بودم كه او فرد فاسدي است لذا قبول نكردم و ديگر نماندم لذا كنار رفتم و بعد از من آقاي دوزدوزاني به مدت سه ماه فرمانده سپاه شد و او هم عملاً نتوانست با بنيصدر كار كند لذا ايشان هم استعفا داد و ابوشريف (عباس آقازماني) فرمانده سپاه شد. او هم به دليل عملكرد نامناسب خودش عملاً بيشتر از سه ماه نتوانست در اين منصب بماند. لذا فرماندهي سپاه به مرتضي رضايي داده شد، ايشان يك سال مسئول بودند و بعد از آن مسئوليت فرماندهي سپاه به محسن رضايي كه هيچ نسبتي با هم نداشتند داده شد. محسن رفيق دوست هم روايت بسيار جالبي از اين ماجرا دارد: ابوشريف ادعاي فرماندهي داشت و چندان زير بار سپاه مركز نميرفت، اختلاف شديدي بين عمليات و فرماندهي سپاه بود. پس از آقاي منصوري وقتي بنيصدر رئيسجمهور شد حكم فرماندهي سپاه را به آقاي مرتضيرضايي داد. ايشان بسيار جوان، شريف، محترم و انقلابي بود. طرفدار بني صدر نبود. بنيصدر تصور ميكرد كه او طرفدارش است.از طرفي چون بنيصدر حكم داده بود سپاه زير بارش نميرفت. من اينجا به عنوان واسطه عمل ميكردم. از ايشان خواستم مرحوم شهيد كلاهدوز را قائم مقام خود كند. امور سپاه را شهيد كلاهدوز اداره كند و او فقط فرمانده باشد. با بركناري بنيصدر و استقرار كامل خط امام قرار ميشود تا فرمانده جديدي براي سپاه تعيين شود. اعضاي شوراي فرماندهي سپاه بر روي شهيد كلاهدوز نظر دارند كه عملاً در يك سال گذشته فرمانده سپاه بوده اما او نميپذيرد و دليل اصلي عدم پذيرش جداي مسائل اخلاقي، ارتشي بودن اوست.
كلاهدوز فرماندهي را قبول نكرد
محسن رفيقدوست در اين باره ميگويد: سال 60 زماني كه بنيصدر رفت پيشنهاد كرديم حضرت امام(ره) به عنوان فرمانده كل قوا؛ فرماندهي براي سپاه منصوب كنند تا سپاه منسجم شود و قوت بگيرد. ايشان هم فرمودند كه شوراي فرماندهي سپاه فردي را معرفي كند. در آن مقطع زماني بود كه آقاي محسن رضايي، مسئول اطلاعات سپاه شده بود. آقاي بشارتي نيز نمايندگي مجلس را بر عهده داشت. عدهاي از بچههاي لانه جاسوسي نيز به سپاه آمده بودند، افرادي مانند رضا سيفاللهي كه البته با رضايي در اطلاعات كار ميكرد.
رفيقدوست ميافزايد: براي اجماع روي يك فرد همه ما به باغ شيان، باغ پذيرايي ساواك، رفتيم. علاوه بر افراد عضو شوراي فرماندهي، شهيد محلاتي و آقاي موسوي خوئينيها هم حضور داشتند. به اتفاق آرا به اين نتيجه رسيديم كه بهترين كسي را كه براي فرماندهي سپاه ميتوانيم خدمت امام(ره) معرفي كنيم، شهيد كلاهدوز است. بنا شد اين موضوع را فرداي آن روز خدمت حاج احمدآقا اعلام كنيم. به خاطر دارم زماني كه پس از پايان جلسه به خانه رفتم صبح هنوز هوا تاريك بود، متوجه شدم كسي در ميزند. در را باز كردم. ديدم شهيد كلاهدوز در حالي كه عبايي بر دوش انداخته، پشت در ايستاده است. از زير عبايش قرآني در آورد و مرا به قرآن قسم داد كه او را فرمانده نكنيم. دليلي هم براي اصرار بر خواسته خود مطرح كرد. پرسيدم كه پس چه كار كنيم؟ گفت كه محسن را انتخاب كنيد. آقاي رضايي در آن جلسه سه رأي آورده بود در حالي كه شهيد كلاهدوز7 رأي داشت. بالاخره يك رأي اضافه كرديم و رأي آقاي رضايي به 4 رسيد. مسئله با واسطه سيداحمد خميني به امام خميني منتقل ميشود و با موافقت امام، حكم فرماندهي محسن رضايي صادر ميشود.
منبع: سایت صادقون