کد خبر: ۸۳۹۲
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۲ - ۱۵:۱۳
خاطرات
خاطرات حاج محمد جواد گلستانفرد درباره شهيد مصطفي(بهمن) بازائي:
با مصطفي به واسطه دوستي با برادرش (عبدالله) در سال 1360 آشنا شدم. دانش آموز دبيرستان بود از آن بچه هاي پاک و بي ريا و دوست داشتني بود. به همراهي پدرش در پايگاه مقاومت مسجد بازار کازرون همکاري مي کرد.
زمستان 1361 بود، يک روز عبدالله گفت محمدجواد؛ مصطفي از راه مدرسه بدون اطلاع رفته جبهه؛ بيا بريم دنبالش خانواده ام نگرانند.
ظاهرا رفته بود تيپ فاطمه زهرا(س)؛ رفتيم اهواز سؤال گرفتيم گفتند تيپ رفته خط پاسگاه زيد، رفتيم اردوگاه تيپ چند کيلومتري خط.
باران مي باريد و هوا سرد بود و منطقه بسيار گل آلود؛ سراغش را گرفتيم گفتند تبليغات تيپ است. رفتيم تبليغات تيپ گفتند آنها رفته اند دهلران؛ قرار شده تيپ برود آنجا؛ خلاصه مصطفي را نديديم و برگشتيم کازرون.
حدود يکماه بعد به تيپ فاطمه زهرا(س) گردان 9004 به فرماندهي شهيد باقر سليماني اعزام گرديدم.
مصطفي هم در گروهان ما و در چادر بغل همراه شهيدان فتح اله حميده و علي عيسوي بودند.
مصطفي و علي عيسوي هر شب براي نماز شب بيدار مي شدند هر دو با هم عهد کردند که هر کدام زودتر شهيد شدند شفاعت و دعا کنند که ديگري زود شهيد شود و فکر کنم اين را بصورت کتبي در دفترچه خاطرات يکديگر نوشتند. مصطفي در سال 1362 در عمليات والفجر 2 به  شهادت رسيد و علي عيسوي در سال 1363 در عمليات بدر.
يک روز در محوطه اردوگاه به مصطفي گفتم: مصطفي چرا بدون خبر و اطلاع خانواده ات به جبهه امدي.
گفت: محمدجواد يک شب در کازرون خواب امام(ره) را ديدم به من گفت مصطفي اگر رفتي جبهه شهيد مي شوي من هم به جبهه آمدم و اينجا خواهم ماند تا بشهادت برسم و خوابم تعبير شود.
عمليات والفجر مقدماتي انجام گرفت و چندان موفقيت آميز نبود پس از آن من تسويه حساب گرفتم و به کازرون برگشتم. مصطفي ماند و به گردان فجر تيپ المهدي(عج) رفت در عمليات والفجر 2 با مسئوليت بيسيم چي گروهان در منطقه  حاج عمران  شرکت کرد و در همين عمليات به هنگام محاصره و نبرد جاودانه گردان فجر به  فرماندهي شهيد  مرتضي جاويدي (اشلو) و پس از سه روز محاصره به همراه تعداد زيادي از نيروها بر اثر اثابت ترکش خمپاره در کانال به شهادت رسيد.
عکسی گرفته بود در بین شهیدان ایمانی و راسخی و زیر آن نوشته بود دوشهید دو همرزم و دو دوست. عکس را نشانم داد و گفت جواد  چند مدت  دیگر  نوشته  می شود 3 شهید، 3 دوست، 3 همرزم و مدتی بعد پیش بینی اش به واقعیت پیوست.
موقعی که جنازه مصطفی را به کازرون آوردند، عبدالله(برادرش) به مسافرت مشهد رفته بود. رفتم سردخانه و بر جنازه اش دو بوسه زدم یکی بجای خودم و یکی بجای عبدالله.
شهدا می دانند که دوستان هرگز فراموششان نمی کنند.
منبع: شهدای کازرون
مطالب مرتبط
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: 0
انتشار یافته: 1
بسیجی
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
12:12 - 1394/06/15
0
0
سلام خدا قوت ،من یک از دستخط از شهید بازایی در تقویم جیبی یکی از شهدای منطقه مان دارم که خیلی جالب نوشته شده است
نام:
ایمیل:
* نظر: