کد خبر: ۶۰۶۶۳
تاریخ انتشار: ۲۴ تير ۱۳۹۴ - ۱۳:۳۳
با دیدن لباس های خونی من ، جا خورد. فکر کرد زخمی شده ام ، اما به او اطمینان دادم که خون مجروحی است که حمل کرده ام.

گرما گرم عملیات وافجر 8 بود که در میان نخلستان فاو در راس البیشه ، مرتضی را با یکی دیگر از بچه های گردان دیدم. با دیدن لباس های خونی من ، جا خورد. فکر کرد زخمی شده ام ، اما به او اطمینان دادم که خون مجروحی است که حمل کرده ام. احوالش را گرفتم با شوق گفت :"دوست دارم از این دنیای خاکی جدا و به دوستانم شهیدم ملحق شوم."

گفتم برادر ، خداوند شما را  نگه داشته است تا همچنان به اسلام خدمت کنی.

گفت : شاید ، ولی دوستانم از من جلو زده اند و به سعادت ابدی رسیده اند و ما همچنان سردر گم در این دنیای خاکی بایستی نفس بکشیم و راه برویم و زندگی کنیم. از خداوند متعال میخواهم هر چه زودتر شهادت را نصیبم کند.

فهمیدم که دیگر مرتضی در این دنیا جایی ندارد و دیر یا زود به دوستان شهیدش ، به حاج محمود ستوده ، جلیل و حسین اسلامی و کیهان پور و دیگر شهدای لشکر میپیوندد.

عملیات کربلای 4 من به اسارت در امدم و چندی بعد در زندان های بعثی خبر شهادت مرتضی را شنیدم ، چه روزگار سختی بود اسارت و سخت تر از آن این فکر که دیگر برادرم را نخواهم دید..

شهید مرتضی جاویدی در سال 1337درروستاي جليان فسا به دنیا امد سرا نجام در 18بهمن 1365 در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید.

برای اطلاعات بیشتر به زندگی نامه شهید مراجعه کنید.


منبع:بچه های اشلو
مطالب مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر: