کد خبر: ۲۶۴۷۷
تاریخ انتشار: ۲۴ اسفند ۱۳۹۲ - ۱۰:۵۹
رگبارپیوسته تیرباربدجور زمین گیرمان کرده بود که حسین آمد.گفت چرا معطلید؟ به تیربار اشاره کردم. میان باران تیر شروع کرد به سمت آن دویدن و با پا زد زیر لوله تیر بار...
دو ساعت بود که پشت میدان مین دشمن گیر افتاده بودیم، گاه به گاهی صدای شلیک گلوله ای، خمپاره ای یا انفجاری شنیده می شد. نگاهم به جایی بود که حسین مشفق به همراه عبدالمجید، از نظر ما دور شده بود. قرار بود معبر میدان مین را که باز کردند، با چراغ قوه علامت بدهند تا حرکت و پیشروی را آغاز کنیم. بالاخره از دور، توی تاریک و روشنایی صبح علامت سه چشمک و یک مکث چراغ قوه را دیدیم. سیم های خار دار را کنار زدیم و پارچه سفید معبر را گرفتیم. و با عرض دو نفر حرکت کردیم 200 ـ 300 متر که پیش رفتیم حسین پشت یک تپه انتظار ما را می کشید. با خوشحالی به طرف او رفتیم. به او گفتم حسین چرا معطل کردید؟
گفت: بعثی ها آخر معبر را دوباره مین کاشته بودن!
حرفش تمان نشده بود که صدای زوزه خمپاره همه ما را زمین گیر کرد. بلند شدیم، به دو دسته تقسیم شدیم و به خاکریز عراقیها حمله کردیم. من به همراه حسین از سمت چپ رفتیم؛ به خاک ریز دشمن نرسیده بودیم که صدای تیربار عراقیها بلند شد. به خاکریز حمله بردیم و از بغل با دشمن درگیر شدیم. تازه از خواب بیدار شده بودند و غافلگیر شده بودند و همه آنها را تار و مار کردیم. ساعت 9 صبح دو تا خاکریز اول و دوم را تصرف کرده بودیم پشت خاکریز موضع گرفته بودیم و آماده پاتک دشمن بودیم. حسین با عجله آمد و گفت: «علی حواست به گروهان باشه من الان برمی گردم».
گفتم: چی کار داری؟ من هم باهات می آم!
قبول نکرد و گفت: تو همین جا باش!
رفت و تیرباری برداشت و به همراه عبدالمجید به جلو حرکت کرد. نیم ساعت که گذشت، پاتک عراق شروع شد تانک ها آمدند و صف کشیدند. درگیر شدیم و بچه ها با شهامت یکی یکی تانک های دشمن را منهدم کردند. ناچار تانک های باقیمانده عقب نشینی کردند و حمله تک دشمن دفع شد.
عصر بود که سایه دو نفر از طرف افق دیده شد. نزدیک که شدند حسین و عبدالمجید بودند که هر کدام 10 ، 12 عدد تفنگ همراه داشتند و به سختی با خود می کشیدند. حسین پیش آمد و با همان لبخند همیشگی دست بر روی شانه ام گذاشت.
گفتم: کجا بودید؟!
گفت: فرمانده یادت رفته بود این ها رو جمع کنی شب که می شد، دشمن همه اینها رو می برد.

******************

رگبارپیوسته تیرباربدجور زمین گیرمان کرده بود که حسین آمد.گفت چرا معطلید؟
به تیربار اشاره کردم. میان باران تیر شروع کرد به سمت آن دویدن و با پا زد زیر لوله تیر بار...

شهید حسین مشفق متولد:ماه محرم 1343 بوده است. که درمحرم 1361 درعملیات محرم درتپه شرهانی به فیض عظمای شهادت نائل گشت.
/224224
مطالب مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر: