کد خبر: ۴۰۷۱۹
تاریخ انتشار: ۲۸ مهر ۱۳۹۳ - ۱۲:۱۴
۲۷ مرداد ۱۳۵۹ سال روز خاکسپاری غریبانه شهید
عوامل رژیم بعث به طور ناجوانمردانه اطراف شیخ شریف را احاطه کرده و شکنجه جمسی روحی وی را آغاز کردند . در این میان شیخ شریف با توجه به رسالتش در عین آن که تحت شدیدترین شکنجه ها قرار داشت و چندین تیر در دست ها و پاهای وی اصابت کرده بود و خون از بدنش جاری بود ، همچنان به ارشاد بعثی ها می پرداخت و از آنها می خواست از زیر پرچم صدام بیرون بیایند
با توجه به خاطرات رضا آلبوغبش نحوه اسیر شدن محمدحسن شریف قنوتی توسط بعثی ها تشریح شد . عوامل رژیم بعث به طور ناجوانمردانه اطراف شیخ شریف را احاطه کرده و شکنجه جمسی روحی وی را آغاز کردند . در این میان شیخ شریف با توجه به رسالتش در عین آن که تحت شدیدترین شکنجه ها قرار داشت و چندین تیر در دست ها و پاهای وی اصابت کرده بود و خون از بدنش جاری بود ، همچنان به ارشاد بعثی ها می پرداخت و از آنها می خواست از زیر پرچم صدام بیرون بیایند . عراقی ها رقص و پایکوبی را ادامه دادند و دقایقی بعد وحشیانه ترین شکنجه ها را روی شیخ اعمال کردند . نحوه شکنجه عراقی ها و در این میان مقاومت و ایستادگی شریف قنوتی و سرانجام نحوه شهادت وی به دست مزدوران عراقی ، در خاطرات آلبوغبش چنین آمده است : « چند عراقی مرا به باد کتک گرفتند اما من تمام حواسم به شیخ شریف بود . او فقط می گفت الله اکبر ، لا اله الا الله ، استقامت ، پایداری ، شجاعت و مردانگی شیخ شریف در مقابل عراقی ها در آن لحظه انگیزه و جرأت وصف ناپذیری در من ایجاد کرد به گونه ای که با آن که بینی و کتفم توسط مزدوران عراقی شکسته شد اما اطلاعاتی به آنها ندادم . حتی نفهمیدند من عربم یا عجم ، چون اصلاً حرف نزده بودم . شیخ چندین گلوله به بدنش اصابت کرده بود و خون زیادی از بدنش جـاری بود و بی خوابـی ها و تلاش هـای خستگـی ناپذیر و مجـاهدت ها و سلحشوری های چند روزه رمقی برایش باقی نگذارده بود . هر دو تشنه بودیم . حدود ده نفر شیخ را می زدند و می رقصیدند . در این لحظات یکی از عراقی ها با سرنیزه عمامه شیخ را به زمین انداخت . آنها فریاد می زدند اسرنا الخمینی و می رقصیدند . اما شیخ همچنان به زبان عربی به آنها می گفت خمینی حسین زمان است و صدام یزید زمان ، از زیر پرچم یزید بیرون آیید و زیر پرچم حسین قرار گیرید . در این لحظه فرمانده آن عده که شخص سیه چرده ، قد بلند و تنومندی بود با سرنیزه کلاشینکف به سمت سر شیخ شریف حمله ور شد . سرنیزه را در شقیقه شیخ فرو برد و آن را چرخاند . از شیخ فقط آیه استرجاع ( انا لله و انا الیه راجعون ) و الله اکبر شنیده می شد . آن سفّاک با همان سرنیزه کاسه سر شیخ را درآورد و مغز سر شیخ نمایان شد و روی آسفالت گرم خیابان چهل متری افتاد و متلاشی شد و محاسنش با خون سرش رنگین شد و بدنش به حالت نشسته کنار ماشین افتاد . عراقی ها با دیدن این صحنه و اعمال فرمانده شان دوباره به رقص و پایکوبی پرداختند و گفتند قتلنا الخمینی ، قتلنا الخمینی ( ما یک خمینی را کشتیم … ) . آنها وقتی جمجمه سر شیخ را شریف را برداشتند با سرنیزه با عمامه شیخ بازی کردند و عمامه ایشان را در هوا چرخاندند و با رقص و پایکوبی شعار قتلنا الخمینی را تکرار کردند . پیکر بی جان شیخ کنار ماشین افتاده بود . آنها پای شیخ را گرفتند و در خیابان کشیدند و قساوت را به حدی رساندند که به بدن ایشـان لگد می زدند و اهانت می کردند . با دیدن این صحنـه ها درد خودم را فراموش کردم . آنها کتف مرا شکسته بودند ، اما لگدهایی که به بدن شیخ می زدند برایم دردناک تر از شکستـه شدن کتفـم بود . آنها بدن شیـخ را مثلـه کرده روی زمین می کشیدنـد . هر کس از راه می رسید لگدی به بدنش می زد و او را دشنام می داد . بعد عمامه شیخ را به گردن او بستند و او را از ساختمـان دو طبقه ای که در خیابان چهل متـری خرمشهـر بود آویـزان کردند . گویـا شیخ می خواست بگوید من بر مقاومت رزمنده ها و شهر خرمشهر شاهد بودم .
کارهایی که عراقی ها با شیخ شریف کردند یک هزارم آن را با من انجام ندادند . آن روز واقعاً روز خونینی بود » .
بدین ترتیب شریف قنوتـی مظلومانـه و در زیر ناجوانمردانـه ترین و وحشتناک ترین شکنجـه های دژخیمان عراقی شربت شهادت نوشید . گویا با شهادت وی سد مقاومت خرمشهر نیز شکسته شد . چون پس از شهادت وی دیگر کسی نبود که نیرو جمع آوری کند و آنها را به مقاومت تشویق و تهییج نماید و برای آنها آب و غذا و سلاح و مهمات تهیه کند . دیگر کسی نبود که در آخرین لحظه چشم شهدا را ببندد ، بوسه بر چهره آنها بزند و آنها را شناسایی کند و نامشان را روی پیکرشان بنویسد . دیگر شیخ شریف نبود که پای رزمنده خسته ای را ببوسد در حالی که دشمن با شنیـدن نامش لرزه بر پیکـرش می افتاد . دیگر شیـخ شریف نبود که با ورودش به مسجـد جامع رزمندگان اطراف او را بگیرند و یکی بگوید حاج آقا آب نداریم ، دیگری بگوید حاج آقـا غذا نداریم و آن یکی بگوید ما مهمات نداریم و رزمنده دیگری از راه برسد و بگوید حاج آقا عراقی ها در فلان نقطه شهر نفوذ کرده اند و شهر در حال سقوط است و شیخ در آن لحظات بالای ماشیـن جیپ بایستـد و با یک خطبه داغ و مهیـج آنها را به نبرد و مبارزه و مقـاومت دعوت کنـد و با تقویت روحیـه آنان ، همراهشـان به نقـاط درگیری برود و با عراقی ها بجنگد … .

شکنجه راننده شیخ
آلبوغبش لحظه به لحظه جنایت های عراقی ها را چنین به یاد می آورد :
« پس از شهـادت شیخ ، عراقی ها مرا به کنار دیواری گذاشتند به گونه ای که پشتـم به آنها بود . یکی از آنها به نام عدنان ، کنار بلوار خیابان چهل متری ده پانزده متر با من فاصله داشت . او اسلحه اش را خشاب گذاری کرد و خواست به سمت من تیراندازی کند . من فکر نمی کردم شلیک کند اما او پاهایم را نشانه رفت و دوازده تیر از گردن به پایین به بدن من زد . با تیری که قبلاً به زانویـم زده شده بود سیزده گلوله خورده بودم . من به زمین افتادم و خون از بدنم جاری شد . در حال جان دادن بودم که دیدم یک سرباز عراقی لگدی به من زد . خودم را به مردن زده بودم که عراقی دیگری آمد و بر سر و روی من ادرار کرد . من تحمل کردم و نفس را در سینه ام حبس کردم و آنها خیال کردند که من مرده ام … » .

دسترسی رزمنده ها به جنازه شیخ
روز ۲۴ مهر سخت ترین روز برای رزمنده ها و خرمشهر بود . مهاجمان علاوه بر پیشروی در نقاط مختلف در تلاش بودند پل خرمشهر را به تصرف دربیاورند ، اما هوشیاری و مقاومت یکی از نیروهای خودی اوضاع را به نفع رزمنده های اسلام تغییر داد . یکی از رزمنده ها که در حال عبور از روی پل به سوی شهر بود با مشاهده اوضاع و پیشروی دشمن برای تصرف پل ، خود را به مسجد جامع رساند و به مسئولان ستاد اعلام کرد که عراقی ها از سمت کوی بستان وارد شهر شده و خیابان چهل متری را بسته اند . این خبر باعث شد که نیروهای خودی به سمت خیابان چهل متری بشتابند و به نبرد با مهاجمان عراقی بپردازند . نیروهای خودی خود را به محلی رساندند که جنازه شیخ شریف در داخل یکی از ساختمان ها آویزان بود و پیکر نیمه جان آلبوغبش روی آسفالت خیابان افتاده بود . آلبوغبش این خاطرات را چنین بیان می کند : « عصر ۲۴ مهر بود . من همچنان در کنار پیاده رو خیابان چهل متری خرمشهر افتاده بودم و به خاطر خون زیادی که از من رفته بود دیگر رمقی برایم باقی نمانده بود . از خدا می خواستم مرا به جمع شهدا ملحق کند اما تقدیر این گونه نبود . عراقی ها در خانه های اطراف پنهان شده بودند و من می دانستم که آنان در کدام خانه ها سنگر گرفته اند ، لذا عصر هنگام وقتی صدای تکبیر الله اکبر رزمندگان اسلام را شنیدم از خداوند کمک خواستم که به من توانایی دهد تا بتوانم جسم زخمی ام را حرکت دهم و بتوانم حرف بزنم و به آنها بگویم که عراقی ها داخل این خانه ها موضع گرفته اند . لذا تمام توانم را به کار بستم و با کمک خداوند یک لحظه خودم را حرکت دادم و از زمین بلند شدم ولی دوباره به زمین افتادم . در این لحظات یکی از نیروهای خودی متوجه من شد و به بچه ها گفت بچه ها این رضاست . بچه دور و بر من جمع شدند تا مرا نجات دهند اما با صدای ضعیفی گفتم نیازی نیست به من دست بزنید زودتر این ساختمان ها را هدف قرار دهید که عراقی ها داخل آنها موضع گرفته اند . دیگر نفهمیدم چه شد … » .
رزمنده ها در آن لحظات با تمام توان و نیرو در مقابل مزدوران عراقی ایستادگی کردند و پس از ساعت ها نبرد و درگیری و به شهادت رسیدن تعداد زیادی از آنها از سقوط حتمی خرمشهر جلوگیری کردند . جنازه شیخ شریف را با احترام روی برانکارد گذاشتند ، رویش را با یک پتوی سربازی پوشاندند و از آنجا به بیمارستان طالقانی آبادان رساندند . جنازه شیخ با یک وانت به همراه حاج سلمان حیدریان ، محمدباقر غفاری و محمدحسین حیدریان ، به بیمارستان انتقال یافته بود . حاج آقا موسوی در خاطراتش می گوید : « وقتی وانت حامل جنازه شیخ وارد بیمارستان شد اعلام کردند که جنازه شیخ را آورده اند . من متحیر شدم و خودم را کنار وانت رساندم . جمعیت دور ماشین حلقه زدند . پتوی روی جنازه را کنار زدم و دیدم که کاسه سر شیخ را برداشته اند . مغز سرش را داخل پلاستیک گذاشته بودند . پهلویش سیاه شده و چندین گلوله به گردن و دست و پاشنه پا و ران هایش اصابت کرده بود . جنازه را به داخل بیمارستان حرکت دادیم … » .
در آخرین ساعات روز ۲۴ مهر ۱۳۵۹ بر اثر تلاش و جانفشانی و مقاومت وصف ناپذیر رزمندگان اسـلام ، نیروهای دشمن از مواضع خود عقب نشینی کردند و پس از چند ساعت نبرد بی سابقه نیروهای خودی خطوط دشمن را درهم شکستند و فرمانداری خرمشهر و نیز پل خرمشهر به دست نیروهای خودی افتاد . آن روز ، خرمشهر به پاس خون های پاکی که در راه دفاع از دین و میهن صورت گرفت ، خونین شهر نامگذاری شد . در پایان شب ، خیابان چهل متری مملو از پیکر پاک شهـدا و جسـد نیروهـای دشمن بود . عده زیادی از هر دو طرف نیز زخمی شده بودنـد . عراقـی ها آن روز چنـان کشتنـد و چنـان کشتـه دادنـد که خـون فضـای شهـر را پـر کرده بود .

به خاک سپاری پیکر شهید
پیکر شهید شریف قنوتی تا ۲۷ مرداد ۱۳۵۹ در سردخانه بیمارستان طالقانی آبادان آرمید و آن روز عـده ای از نزدیکان شریف قنوتی به همراه برادرش حاج محمدحسین و فرزندان شهید : محمدحسن ( فرزند شیخ شریف ) و محمدسعید ، با مراجعه به بیمارستان طالقانی پیکر مطهر شریف قنوتی را تحویل گرفتند و برای کفن و دفن حرکت دادند . آن روز آتش توپخانه دشمن بر روی آبادان و خرمشهر به شدت سنگین بود و بیمارستان طالقانی نیز هر آن احتمال می رفت زیر آتش توپخانه دشمن قرار گیرد . لذا تعداد مشایعت کننده های پیکر شهید شریف قنوتی به بیش از بیست نفر نمی رسید . محمدعلی اسلامی می گوید : « با وجود آتش توپخانه دشمن چند نفری به بیمارستان طالقانی رفتیم تا جنازه شیخ را تحویل بگیریم . به ما گفتند روی جنازه شیخ شریف یک پتوی سربازی انداخته اند . در آنجا سیصد چهارصد تن از شهدا آرمیده بودند . به محض ورود به سردخانه امام شهدای خرمشهر را دیدم که بعد از بیست و اندی روز بی خوابی آرام در کنار یارانش آرمیده بود … » . محمدحسن ( فرزند شیخ شریف ) شریف ، فرزند شیخ شریف ، لحظه دیدار با پیکر بی جان پدرش را چنین توصیف می کند : « … وقتی جنازه را به ما نشان دادند من متوجه سر شیخ نبودم که چه وضعی دارد . مثل این که آن قسمت را نمی دیدم . فقط نگاهم به چهره نازنین پدر بود . صورت و محاسنش خونین و ارغوانی بود ، لب هایش باز بود و حالت تبسم داشت . دندان های زیبا ، سفید و نورانی اش نمایان بود و حالتی داشت که گویا در آن لحظات آخر درد زیاد و طاقت فرسایی را متحمل شده بود . قبای خونین تنش را به زیبایی پوشانده بود ، کفش هایش نیز خونین بود . نگاه بعدی من به دست راستش بود ، مشت اش را گره کرده بود ، امام خونین . خم شدم و دستش را بوسیدم . این دست چقدر رنج این روح بزرگ را تحمل کرده بود . چندین بار ناخن های این دست را کشیده بودند . فریاد دژخیمان و ستمگران در گوشم می پیچید : بگو ببینم با [ آیت الله ] خمینی چه ارتباطی داری ؟ چرا علیه اعلیحضرت شاهنشاه تبلیغ می کنی ؟ به دستور چه کسی به خانواده های زندانیان سیاسی مذهبی کمک می کنی ؟ خودت به این کوچکی ولی اسمت ساواک شیراز را به لرزه درآورده . تو در همه جای ایران پرونده داری … . نگاهم را از چهره مظلوم شیخ گرفتم و به بقیه شهدا چشم دوختم . آنان نیز مثل پدرم برای دفاع از امام و انقلاب و دینشان چهره شان را گلگون کرده بودند . به محضرشان عرض ادب کردم و پیکر پدر را از یارانش جدا کردم … . »
پیکر شریف قنوتی در معیت عده ای اندک از دوستان و نزدیکان با یک وانت نیسان به سمت غسالخانه آبادان حرکت داده شد . دشمن همچنان آبادان را زیر آتش توپخانه قرار داده بود . برادران سپاه در غسالخانه لباس های شیخ شریف را کندند و چند عکس از پیکر مثله شده ایشان گرفتند و دوباره قبایش را پوشاندند . این قبا همان قبای اهدایی حاج شیخ عبدالستار اسلامی بود که چند جای آن سوخته بود و چند جایش نیز به وسیله ترکش و گلوله سوراخ شده بود . شیخ شریف سرانجام در گلزار شهدای آبادان به خاک سپرده شد .
به دنبال شهادت شیخ ، بچه های رزمنده در مسجد جامع ضربه روحی سنگینی متحمل شدند چون پشتوانه روحی و تدارکاتی خود را از دست داده بودند . با وجود این شهادت شیخ موج و حرکت جدیدی در بچه ها ایجاد کرد و همین حرکت ها و جانبازی ها سقوط خرمشهر را تا ۴ آبان ۱۳۵۹ به تعویق انداخت .
خبـر شهـادت شریف قنوتـی در بروجـرد و استـان هـای فـارس و خوزستـان و کهکیلـویـه و بویراحمد تأثیر عمیقی بر جای گذارد . هر کس برای یک بار شیخ را دیده بود یا اسمش را شنیده بود برای شهادت مظلومانه او عزادار بود . در همان ایام مجالس عزاداری زیادی در مساجد و محافل گوناگون بروجرد و اردکان و قم برپا گردید و آنانی که او را می شناختند بر شهادت مظلومانه وی گریستند . همانگونه که اشاره شد ، پیکر شهید شریف قنوتی در گلزار شهدای آبادان دفن شده است اما اهالی اردکان با توجه به ارادتی که به وی دارند آرامگاهی را در قبرستان شهدای شهر به یاد شهید شریف قنوتی ساخته اند و مردم به هنگام زیارت قبور آرامگاه نمادین آن شهید را نیز زیارت می کنند . چنین اقدامی در بهشت شهدای بروجرد نیز صورت گرفته است . آنان سنگ مزاری به یادبود شهید شریف قنوتی در بهشت شهدا نصب کرده اند .
بعد از شهادت شریف قنوتی ، پدرش محمود شریف قنوتی به همراه همسر و فرزندان آن شهید به دیدار امام شتافتند و مورد تفقد و دلجویی ایشان قرار گرفتند . حضرت امام خمینی از شهید قنوتـی به عنوان معلم اخلاق یاد کرده بود . خانـواده شهیـد همچنیـن به محضـر آیت الله سید محمدرضا گلپایگانی رسیدند و ایشان نیز با بیان تلاش ها و فداکاری های شهید در طول دوران مبارزه ، خانواده وی را مورد تفقد قرار داد .
شریف قنوتی در یکی از مناجات هایش با خداوند سبحان چنین سروده است :

خدایا من که مقصودی ندارم به جز ذات تو معبودی ندارم
خداوندا تویی شمع دل افروز منم پروانه شمعت شب و روز
خداوندا تویی خلاق عالم زبس کردم گنه بد گشته حالم
ببخشا حق یاسین و تبارش شریف و والدین و هر که یارش

…امروز روز امتحان است، برای خدا کار کنید و خود را به سختی بیندازید و جسمتان را پرورش ندهید که این جسم فانی است و به زیر خاک می رود، شهادت سعادتی است که نصیب هر کسی نمی شود و خون پاک و مطهر می خواهد.



مطالب مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر: