کد خبر: ۷۵۶۶۱
تاریخ انتشار: ۲۷ دی ۱۳۹۴ - ۱۱:۲۸
به جنازه شهدا خیره شدم .عجیب بود، تمام شهدای ما در یک حالت وبه شکم و حالت سینه خیز روی زمین افتادند .

خود را به پاسگاه شلمچه جایی که هنوز درگیری وجود داشت رساندیم. آتش به حدی زیاد بود که هر لحظه چند نفر به خاک و خونه کشیده می شدند . جنازه های که روی زمین افتاده بود قابل شمارش نبود،هم جنازه شهدای ما هم جنازه های عراقی ها.پرسیدم: «چرا جنازه ها را جمع نمی کنید؟»

گفتند: «کار بچه های ستادی است، الان سرو کله شان پیدا می شود.»

چند دقیقه بعد آمدند و شروع کردند در بین جنازه ها جستجو کردن.پرسیدم:«دنبال چه می گردید؟»

گفتند:« دنبال جواهر!،جنازه بچه های ما مثل جواهر است.»

به جنازه شهدا خیره شدم .عجیب بود، تمام شهدای ما در یک حالت وبه شکم و حالت سینه خیز روی زمین افتادند . انگار تا اخرین نفس می خواستند خود را به جلو بکشند . همه انگار در خواب بودند ،اسلحه ها در کنارشان و با تمام وسایل آماده ،تنها یک مورد را دیدم که خلاف جهت همه افتاده بود وآن هم هیچ مهماتی نداشت، گویی برای آوردن مهمات بلند شده که زده بودندش.

از طرف دیگر جنازه های عراقی ها به هر طرف و به طرز فجیعی روی زمین افتاده بود، بعضی از آنها آنقدر بزرگ بودند که نمی شد آنها را تکان داد! اما چیزی که باعث تعجبم می شد تعداد جنازه های عراقی به نسبت کشته های ما کم بود.آیه ای از قران را خوانده بودم که یک نفر از شما برابر چندین نفر از آنها ست به یکی از برادران گفتم: «جنازه های عراقی را خیلیکم می بینم.»

«پشت این خاکریز را دیده ای! »

«نه!می شود دید!»

«اگر سریع باشی و خود را سریع به آن طرف برسانی می شود.آن سمت عراقی ها هستنند و روی این خط آتش دارند.»

خاکریز پهن بود و از روی آن جاده ای رد می شد. به سرعت خود را بالا کشیدم وبه آن طرف رساندم . الله اکبر از آن چه می دیدم . تا جایی که چشم کار می کرد جنازه عراقی روی زمین افتاد بود.تا چشم می دید اسلحه ،مهمات،تانک،توپ 106 وجیپ فرهاندهی بود که در این دشت قرار داشت وآن جا بود که تحقق آن آیه الهی را باچشم دیدم!

شهید عبدالرضا مصلی نژاد در سال 1330 در  شهرستان جهرم متولدشد،و در24 دی ماه سال 1365 در منطقه عملیاتی شلمچه به شهادت رسید.

برای اطلاعات بیشتر به زندگی نامه شهید مراجعه کنید.

/224224

مطالب مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر: