کد خبر: ۱۸۹۰۳
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۱۰ آذر ۱۳۹۲ - ۱۱:۱۰
خمپاره انداز را بیدار کردم و گفتم: «یه خمپاره منوری بزن، ببینم صدای چیه از ته دره میاد!» اشتباهی خمپاره جنگی زد. دلم شور میزد گفتم بزن، باز اشتباه زد و بار سوم هم خمپاره جنگی زد. بیخیال شدم. ...

به روایت شهید ناظم پور؛

در منطقه پنوجین عراق مستقر بودیم. نیمه شب شنیدم، صدایی شبیه عبور یک کاراوان از پشت خاکریز می آید. بچه های خمپاره انداز ارتشی کنار ما مستقر بودند. پیش فرمانده آنها رفتم و خواهش کردم تا یک خمپاره منوری بزند، تا منطقه روشن شود و علت صدا را مشاهده کنم. خمپاره انداز خواب آلود بود، به جای خمپاره منوری، خمپاره جنگی انداخت. گفتم، من خمپاره منوری می خواهم دوباره بزن. باز خمپاره انداخت و باز هم جنگی! بار سوم که خمپاره جنگی انداخت بی خیال شدم، سر و صدا هم قطع شده بود.

صبح وقتی هوا روشن شد با دوربین منطقه را کنترل کردم، از چیزی که می دیدم مو به تنم سیخ شد. خمپاره های جنگی بدون گرا، دقیق روی ستون نظامی قافله دشمن که مشغول حمل انواع سلاح ها بودنداصابت کرده و همه بعثیون به درک واصل شده بودند.

شهیدعبدالعلی ناظم پور

تولد : 1340 _ استان فارس ، شهرستان جهرم

سمت : فرمانده گردان تخریب لشکر 33 المهدی (عج)

شهادت : 1365/11/4 _ شلمچه کربلای

مطالب مرتبط
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: 0
انتشار یافته: 1
بسيجي
|
Iran, Islamic Republic of
|
18:01 - 1392/09/12
0
0
سلام وب خوبي داريد...به ماهم سربزنيد تبادل لينك هم هستيم
آدرس:www.yabnataha.blogfa.com
نام:
ایمیل:
* نظر: